به خدا سوگند هر کس که ما را دوست داشته باشد دوستی ما برای او مفید است حتی اگر در نقطه دوری مثل دیلمان اسیر باشد.
بریده هایی از کتاب "عشق در برابر عشق"
مهجور
چطور نمی دانی! پیامبر خورشید است و علی ماه، فرقدان هم دو فرزند اویند
مهجور
معاویه دوباره لگدی به پهلوی هرمز زد و گفت: قسم به الله اگر علی به شما عجم ها این قدر بها نمی داد تا به حال نسلتان را از زمین کنده بودم.شاید هم برای این است که دل به علی و اولادش داده اید.
مهجور
هرمز که همیشه فکر میکرد این اسلام و الله بوده که ایران را فتح کرد و آن همه خون ریزی و تجاوز و غارت و بردگی از خود به جا گذاشت،حالا فهمیده بود قضیه هیچ ربطی به اسلام و الله ندارد، موضوع چپاول و تاراج یک کشور ثروتمند توسط چند آدم حریص بود و اسلام هم سرپوشی بر جنایت هایشان،همین و بس.تازه از وقتی فهمید علی که جانشین پیامبر بوده هیچ نقشی در غارت ایران نداشته و اگر او نبود اوضاع خیلی بدتر از این می توانست باشد،تمام آن نفرت درون قلبش تبدیل به یک جور مهر عجیبی به علی و فرزندش شد و محبت آن ها به دلش افتاد.بله،سه روز در سیاهچال به جنازه مردی نگاه کرد که تا آخرین دم شیدای علی بود و بالاخره فهمید فرزند خورشید را از همان اول دوست داشته اما نفرت و تعصب تجاوز به ایران همیشه مثل ابری تیره جلوی خورشید علاقه اش را گرفته، و حالا دیگر ابری وجود نداشت و ناگهان زیر لب گفت:امام حسن.
مهجور
عشق این دختر در چشم هایت مثل آتشی فروزان اخگر می افشاند مرد… زمین به آسمان برسد تو رسیدن به ربیعه را با هیچ چیز عوض نمیکنی،این از نگاهت هویداست
مهجور
نترس!این عجم بدبخت را درد عشق بیچاره کرده و فعلا در ماتم و حسرت است،البته دارویش تنها نزد من است و بس!
مهجور
ناگهان سر به سوی آسمان بلند کرد و با همه وجود فریاد کشید چرا من!