الهه تند میرفت و تند میآمد. یک پایش توی آشپزخانه بود و یک پایش توی اتاقخواب. – آقاکیان ببخشید. اینجا یه کم بههم ریختهس. کیان روبهروی تلویزیون، روی مبل نشسته بود و کنترل به دست، کانال عوض میکرد: – خواهش میکنم، تو ببخش که مزاحمت شدم، به خدا اگه اصرار نمیکردی مزاحم نمیشدم. الهه توی راه آشپزخانه و اتاقخواب ایستاد و تکهای خیار پوستکنده برد سمت دهان کیان. اجازه نداد که کیان آن را بگیرد و مثل مادری که به فرزندش غذا میدهد، آن را در دهان کیان گذاشت و بعد صدایش از اتاق شنیده شد: – این چه حرفیه؟ اینجا دیگه فقط خونهی من نیست، خونهی تو هم هست. فقط چون غروب میخوای بری، گفتم هم خودم رو مرتب کنم، هم ناهار درست کنم. ببخش، شدم مثل یویو!