یه قانونیه که امریکاییا سال ۴۳ واسه خودشون وضع کردن؛ اینکه اگه یکی از اتباعشون، حالا فرق نمیکنه زن، مرد، بچه، حتی سگشون، از روی فهم و عمد یا غیرعمد و حتی تو حالت مستی، مرتکب هر خطا و جرمی بشن، مثلاً بزنن چشموچال یکی رو کور کنن، یا حتی بزنن آدم بکشن، دادگاههای ایران حق رسیدگی به جرم و جنایت اونا رو ندارن و باید برن تو مملکت خرابشده خودشون محاکمه بشن. اما اگه یه ایرانی تو امریکا مرتکب کوچیکترین خطایی شد، همونجا باید مجازات بشه
بریده هایی از کتاب "آن مرد با باران میآید"
مریم
بوی باران میآید. صورتم را بهطرف آسمان میگیرم. چند کبوتر، از روی کاجهای وسط میدان پر میکشند و در دل آسمان ابری بالا میروند. چشمانم را میبندم. یکقطره باران میچکد روی پیشانیام؛ یکقطره هم روی گونهام. چشمانم را باز میکنم. حالا باران تندتر میبارد. سرم را که پایین میآورم، از پشت پردهی تار و لغزان اشک، میبینم که بهجای مجسمهی شاه که حالا تکهتکه روی زمین افتاده، روی پایهی سنگی وسط میدان، پرچم سبز اللهاکبر بالا رفته است.
مریم
«وای اگر خمینی حکم جهادم دهد، ارتش دنیا نتواند که جوابم دهد» صدای گوشخراش رگبار میپیچد توی خیابان. بچهها داد میزنند: «هواییه!»
مریم
وقتی هدفت تو زندگی رضایت خدا باشه، اونوقت میبینی که تحمل درد و رنج و سختی برات آسونه. وقتی بدونی قدم تو راهی گذاشتی که خدا میخواد، وقتی واسه عزت و سربلندی دینت تلاش کنی، اونوقت حتی از مرگ هم نمیترسی.
مریم
انگار مردم بچهن که از لولو بترسن! ساواک و سیاهچال و گور دستهجمعی و … اگه میترسیدن که عقب میکشیدن و مینشستن سر جاشون، نه اینکه هر روز بیشتر بریزن تو خیابونا.