«کوه به کوه نمیرسه، اما آدم به آدم چرا. قول میدم یهروز جبران کنم. اگر هم نتونستم اون دنیا کاری میکنم که جای همهتون تضمینی بغل دست صدام و یزید کنار موتورخونه جهنم باشه! حلالتون نمیکنم. اگر شهید بشم، هر شب میآم به خوابتون و عذابتون میدم. این خط، اینم نشون. بیمعرفتها!»
بریده هایی از کتاب "گردان قاطرچیها"
مریم
«تا اونجایی که من میدونم گوشت اسب و الاغ مکروهه، قاطرو نمیدونم.» علی گفت: «عرض کنم که طبق معادله، منفی در منفی میشه مثبت، قاطر بچه اسب و الاغه، پس دوتا مکروه یعنی حلال!»
مریم
دانیال خندید و گفت: «پس اگه بری مرخصی مادرت قربون صدقهات میره و حسابی بهت میرسه و بابات حسابت رو میرسه. خیلی بامزه است. این به اون در!» بابام هم تقصیر نداره. تو نمیدونی من با چه دردسری تونستم فرار کنم و بیام جبهه. مکافاتی که من کشیدم، رستم دستان نکشیده. صد رحمت به هفتخان رستم.
مریم
میگن توی جهنم مار غاشیه چنان بلایی سر اهالی نامحترم اونجا میآره که ملت از دستش به عقربهای جرار پناه میبرند. ما هم داریم از دست سیاوش تبریزی به این سرنوشت شوم دچار میشیم! یک ذره بچهاس! اما کل گردان از دستش بیچاره و عاجز شدن. فوقِ فوقاش ۱۴ سالشه. گیرم خودش ادعا میکنه هفده سالشه، هم من و هم شما و تمام مسؤولین اعزام نیرو میدونیم که صدی، نودِ این بچهرزمندهها، با دست بُردن توی شناسنامه و هزار جعل سند و رضایتنامه تونستن خودشونرو به جبهه برسونن. داشتم عرض میکردم، این سیاوش چنان بلایی سرمون آورده که صد رحمت به مصیبتهایی که امیر ارسلان نامدار دچارش شده بود. نخند برادر، قصد شوخی و مزاح ندارم.
مریم
نه، این کار اشتباهه. هیچ وقت سعی نکنید از پشت روی قاطر بپرید. اینطوری قاطر بیچاره شما رو نمیبینه و به خیال این که قصد اذیت و آزارش رو دارید یک جفتک خوشگل مهمونتون میکنه! باید درست و حسابی سر و گوشش رو نوازش کنید. بعد از پهلو روی کمرش بپرید و سوار بشید.