بریده هایی از کتاب "برادر من تویی"

خانم

امام حسین (ع) همراه بانو زینب (س) گریه‌کنان گفت: – ای اباالفضل، بعد از تو بی یار و یاور شدم. سپس رو به آسمان فریاد کشید: – کیست مرا یاری کند؟

خانم

در پایان فتح رود فرات، مولا علی (ع) رو به پسرانش گفت: – حسن و حسین چشمان من هستند، محمدحنفیه بازوی من، و تو عباس… سپس سرعباس را به سمت چپ سینه‌اش فشار داد. عباس صدای قلب پدر را شنید. چشمانش را بست. محمدحنفیه آرام خندید و نزدیک گوش حسین گفت: – عباس هم قلب امیرالمؤمنین است. عباس همچنان به صدای قلب پدر گوش می‌داد

خانم

مادرجان، سلام. این حسین توست که برای وداع آمده. این آخرین زیارت من است. دارم به سویت می‌آیم. ناگهان از قبر خانم فاطمه (س) نوری بلند شد و صدایی ناپیدا گفت: – سلام فرزندم.

خانم

امام حسین (ع) گفت: – مادرجان، به خدا من می‌دانم که شهید می‌شوم. روزی که شهید می‌شوم و حتی اسم قاتل خود را هم می‌دانم، اما من برای اصلاح فسادهای امت جدم به این سفر بی‌بازگشت می‌روم تا امر به معروف و نهی از منکر کنم. خروج من از مدینه برای گردنکشی یا به دست آوردن قدرت نیست. می‌خواهم به سیرهٔ جدم رسول‌الله و پدرم، مرتضی علی (ع)، عمل کنم

maryam.khoshnejat69

برادرجان، شاید تعداد ما در برابر انبوه سپاه آنان بسیار کم باشد، اما آنان نخواهند توانست ایمان ما به خدا و عشق و وفاداری‌مان به خاندان رسول‌الله را نابود کنند. من مطمئنم همان‌گونه که اباعبدالله می‌فرمایند، پیروزی نهایی با ما خواهد بود، حتی اگر همگی کشته شویم.

maryam.khoshnejat69

آب را به لبان خشکیده و ترک‌خورده‌اش نزدیک کرد. برای لحظه‌ای چهرهٔ کودکان تشنه و بیمار در میان آب به نظرش آمد. امام حسین (ع) را دید که تشنه است و می‌جنگد. علی‌اکبر را دید که از پدر طلب آب می‌کند. علی‌اصغر را که از تشنگی ضجه می‌زد. سکینه می‌گفت مگر شما سقا نیستید، پس چرا آب نمی‌آورید؟ قاسم‌بن‌حسن جان داد و تشنه شهید شد. آب از میان انگشتان دست عباس شره کرد و ریخت. عباس به آسمان نگاه کرد. چشمانش خیس اشک شد و گفت: – خدایا مرا ببخش. برادرم و فرزندانش تشنه باشند و من آب بنوشم؟ هرگز، هرگز …

maryam.khoshnejat69

خواب دیدم که در باغی سرسبز و پردرخت نشسته‌ام. نهرهای روان درخشان و میوه‌های فراوانی در باغ دیده می‌شد. ماه و ستارگان می‌درخشیدند و من دربارهٔ عظمت خدا و آفرینش مخلوقات فکر می‌کردم. ناگهان ماه از آسمان فرود آمد و در دامنم قرار گرفت. چنان پرنور و زیبا بود که شگفت‌زده شده بودم. سپس سه ستارهٔ دیگر در دامنم افتادند؛ ستاره‌های زیبا و نورانی. من هنوز مبهوت بودم که صدایی از جایی نامعلوم به گوشم رسید که می‌گفت: «ای فاطمه! بر تو مژده باد به سیادت و نورانیت ماهی درخشان و سه ستارهٔ نورانی که اینان پسران تو هستند از مردی که رسول‌الله او را گرامی می‌داشت و سید و سرور مؤمنان است.»

maryam.khoshnejat69

عقیل یکی از نسب‌شناسان سرشناس دوران بود. کافی بود شخصی اسم خود، پدر و پدربزرگش را بگوید تا عقیل بگوید از کدام نسل و ریشه است و نسبش به کدام شخص می‌رسد. بزرگان و ثروتمندان قریش از عقیل واهمه داشتند؛ چون عقیل می‌دانست که آنان کیستند و آیا آن‌گونه که افتخار می‌کنند، فرزند واقعی پدرشان هستند یا نه و اگر هستند، از نسل بزرگان و اشراف‌زادگانند و یا پول و ثروت‌شان را با راهزنی و رباخواری به دست آورده‌اند.

maryam.khoshnejat69

قاسم‌بن‌حسن از جا بلند شد. در کنار عباس ایستاد و گفت: – عموجان، آیا من هم به شهادت می‌رسم؟ و بعد دست عباس را گرفت. امام حسین (ع) اشک‌هایش را پاک کرد و پرسید: – عزیز دلم، شهادت در نظر تو چگونه است؟ همه به قاسم خیره شده بودند. عباس دست قاسم را فشرد. قاسم محکم و باصلابت گفت: – شیرین‌تر ازعسل. عباس دست انداخت و شانه‌های قاسم را گرفت و او را به سینهٔ خود فشار داد. امام حسین (ع) با چشمان خیس از اشک لبخند زد و گفت: – هرکس که در کنار من بماند، به شهادت می‌رسد.

maryam.khoshnejat69

در پایان فتح رود فرات، مولا علی (ع) رو به پسرانش گفت: – حسن و حسین چشمان من هستند، محمدحنفیه بازوی من، و تو عباس… سپس سرعباس را به سمت چپ سینه‌اش فشار داد. عباس صدای قلب پدر را شنید. چشمانش را بست. محمدحنفیه آرام خندید و نزدیک گوش حسین گفت: – عباس هم قلب امیرالمؤمنین است. عباس همچنان به صدای قلب پدر گوش می‌داد.

پرداخت آنلاین امن

پرداخت با کارت‌های شتاب

ارسال سریع

ارسال در کوتاه‌ترین زمان

ضمانت بازگشت کالا

ضمانت تا حداکثر ۷ روز

پشتیبانی پاسخ‌گو

پشتیبانی و مشاوره فروش

ارسال هدیه

ارسال کالا به صورت کادویی

فروشگاه اینترنتی کتابستان، جایی است برای گشت و گذار مجازی دربین هزاران عنوان کتابِ پرفروش، به روز و جذاب از ناشران مطرح کشور و خرید آسان کتاب از هر نقطه ایران عزیز بیشتر بخوانید..

  • تلفن: 02191010744
  • تهران: میدان انقلاب .خیابان انقلاب. نرسیده به فخررازی. پلاک 1260
  • ایمیل: info @ ketabestan.net
سبد خرید
برای دیدن محصولات که دنبال آن هستید تایپ کنید.