بریده هایی از کتاب "نخل و نارنج"

خانم

سال‌ها پیش وقت رفتن به عتبات از سیدصدرالدین ذکری خواستم که نوری به قلبم بتابد. گفت همین‌که پی درس می‌روی، عبادت است و نور می‌آورد.

خانم

آن همه اعزاز و اکرام چه بود که می‌کردند؟ دخترعمو! اعزاز و اکرام آن‌ها درهمی بود که با آن‌ها ده دینار از کیسهٔ دین بردارند. هیچ زورمداری، سروری و حشمت خود را فدای چیز دیگری نمی‌کند. شیخ‌مرتضی بهانه‌ای بود برای آن‌ها تا راستهٔ جدیدی در بازار نفوذ و قدرت و زور باز کنند و از آن‌ها تجارتشان را سودآورتر نمایند؛ و برای گروهی دیگر بهانه‌ای بود تا با تکریم او از شیخ دیگری انتقام گیرند و درد کینه فرونشانند. حالا می‌بینند منِ تهی‌دست ردشان کرده‌ام. آن‌ها نابخت‌یار بودند که به جوانی و خامی من امید بسته بودند.

خانم

آن‌ها به شیخ نزدیک و نزدیک‌تر شدند و او را لمس کردند. آن‌وقت بود که او را به اسم پدرش صدا زدند و به رفت‌وآمدش در کوچه‌ها عادت کردند و کمتر جلوی پای او به احترام برخاستند. گاهی هم بهانه‌ای به دست می‌آوردند که درباره‌اش چیزی بگویند که او را خوش نیاید. این عادی شدن حادثهٔ شگفتی است و این حادثهٔ شگفت همیشه در نزدیکی انسان‌های بزرگ رخ می‌دهد، نه در فاصلهٔ زیاد از آن‌ها. شاید اگر شیخ به دزفول برنمی‌گشت، آن‌ها او را همیشه چون یگانهٔ دوران می‌ستودند؛ اما حالا او پسر ملّامحمد بود که در کوچهٔ شمالی بقعهٔ سبزقبا زندگی می‌کرد و بسیاری کودکی‌های او را به یاد می‌آوردند که با کودکان همسایه چوب‌های شکستهٔ خراط‌ها را برمی‌داشته و با آن‌ها بازی می‌کرده است. شیخ هم شاید در فرو افتادن در حادثهٔ شگفت عادی شدن مقصر بود. او با بزرگان نمی‌نشست، توصیه نمی‌پذیرفت، به زبان مردم سخن می‌گفت و هیچ‌گاه قبای کهنهٔ کرباسش را نو نکرد.

خانم

این ریسمان‌ها و زنجیرها چیست که روی دوشت انداخته‌ای ملعون؟ برای بستن به گردن این و آن است؛ شبیه آنچه تو در گردنت داری! جوان ناخودآگاه دست به گریبان برد؛ ریسمانی از سینه‌اش بیرون زده و پوست بدنش دور آن تابیده بود. وحشت‌زده آن را کشید. احساس کرد سر ریسمان به چیزی درون سینه‌اش قلاب شده و ریشه دوانیده است. ریسمان را رها کرد و دوباره گرفت؛ ریسمان به عضوی از اعضای بدن او بدل شده بود! شیطان یک قدم به جلو برداشت. ریسمان کشیده شد و مرد جوان روی دست‌هایش به زمین افتاد و تا آرنج در گنداب فرو رفت

خانم

سیدعلی عمق نگاه شیخ را کاوید. سؤالی دارم که سال‌هاست می‌خواهم مطرح کنم. درباره آن شب که به‌تنهایی در سرداب مولایمان حضرت حجت بودی… شیخ نگاهش را از سید گرفت و آرام به راه افتاد. باید قبل از ظهر به یک مضیف برسیم. آفتاب خیلی تند شده. برای حال شما نگرانم. سیدعلی دانست که شیخ سؤال او را می‌داند و اکنون زمان پاسخ به آن نیست. شیخ‌مرتضی و سیدعلی بسیاری از گفت‌وگوهایشان را بدون کلمه انجام می‌دادند؛ حتی آن‌گاه که با هم نبودند.

خانم

گریه، خلقت شگفت خداست و تنها زبانی که ادراک غمگنانه را بازگو می‌کند. بزرگی هر کس به بزرگی غمی است که در دلش پنهان کرده است. غم شوکت دارد، مهابت دارد، هیجان می‌آفریند و حرارت می‌بخشد. هرکسی به‌اندازهٔ ادراکش از حقیقت، غم دارد. آن‌ها که غم را به افسردگی و غصه فرو می‌کاهند، غم نمی‌فهمند.

خانم

درست هنگامی که آبادی به آبادی و شهر به شهر سرزمین‌هایمان را از زیر سم ستوران روس بیرون کشیدیم و خاک‌مال کردیم، اسب‌های تیزرو فرستادند و شاهزادگان را از میدان عقب کشاندند و آن‌چنان که همه دیدند، سپاه ایران با خیانتی پشتِ پرده به شکست کشانده شد تا سازشی بزدلانه جای حماسه‌ای جانانه را بگیرد. مگر فتحعلی‌شاه از شکست چه عایدی داشت که از پیروزی نداشت؟ فتح قلعهٔ شوشی نزدیک بود و چنانچه چنین می‌شد، کار قشون روس یک‌سره می‌شد؛ اما این فتح و ظفر به نام دین و مرجعیت نوشته می‌شد. بزدل‌های دربار پیروزی در قفقاز را پیروزی علما می‌دیدند و شکست‌خوردگان را نه قشون روس که شاه و شاهزادگان. آن‌ها وعدهٔ روس‌ها را برای حفظ تاج و تختشان پذیرفتند تا مؤمنان مجاهد طعم شیرین فتح را نچشند. به گمان باطل آن‌ها، فاتحان مؤمن قفقاز در جنگ بعدی پایتخت را به فتوای من و سیدالفقها تصرف می‌کردند.

خانم

چه شنیع است که ستایش یک شایستهٔ ستایش را به شماتتِ یک شایستهٔ ستایش دیگر بیامیزند.

خانم

اگر نمی‌دانید، بدانید! بهره‌ای که من از این جوان بردم، بیش از بهره‌ای بود که او از من برد. در جمیع سفرهای کوتاه و بلندم به شهرها و آبادی‌ها، بیش از پنجاه مجتهد مسلم دیده‌ام که هیچ‌یک به شیخ‌مرتضی نمی‌رسیدند.

خانم

بانوی من! آن حال ناساز که در من سراغ داشتی، هم‌چنانم برپاست؛ شعلهٔ اشتیاق گرمای حیاتم می‌بخشد و هیولای حزن، بر جان سایه می‌افکند. هراس از ماندن و ایستادن رو به فزونی است و من را بر آن می‌دارد که روزها و بلکه لحظه‌هایم را محاسبه کنم که مبادا از چرخ روزگار عقب بمانم.

پرداخت آنلاین امن

پرداخت با کارت‌های شتاب

ارسال سریع

ارسال در کوتاه‌ترین زمان

ضمانت بازگشت کالا

ضمانت تا حداکثر ۷ روز

پشتیبانی پاسخ‌گو

پشتیبانی و مشاوره فروش

ارسال هدیه

ارسال کالا به صورت کادویی

فروشگاه اینترنتی کتابستان، جایی است برای گشت و گذار مجازی دربین هزاران عنوان کتابِ پرفروش، به روز و جذاب از ناشران مطرح کشور و خرید آسان کتاب از هر نقطه ایران عزیز بیشتر بخوانید..

  • تلفن: 02191010744
  • تهران: میدان انقلاب .خیابان انقلاب. نرسیده به فخررازی. پلاک 1260
  • ایمیل: info @ ketabestan.net
سبد خرید
برای دیدن محصولات که دنبال آن هستید تایپ کنید.