بریده هایی از کتاب "مردی به نام اوه"

مریم

«وقتی عاشق کسی می‌شی، مثل اینه که به یه خونهٔ جدید نقل مکان کردی. اولش همهٔ چیزهای تازه برات دوست‌داشتنی‌ان، هر روز صبح از اینکه همهٔ اون‌ها متعلق به تو هستن شگفت‌زده می‌شی، و مدام می‌ترسی یکی از راه برسه و بگه یه اشتباهی پیش اومده و قرار نبوده تو توی چنین خونهٔ باحالی زندگی کنی. بعد در طول سال‌ها نمای خونه از ریخت می‌افته، چوب‌ها ترک می‌خورن، و کم‌کم شروع می‌کنی به دوست داشتن خونه‌ات نه به‌خاطر بی‌نقص بودنش که به‌خاطر نقص‌هایی که داره. همهٔ گوشه‌ها و سوراخ‌سنبه‌هاش رو می‌شناسی. یاد می‌گیری که وقتی هوا سرده چطور باید کلید رو توی قفل بچرخونی که گیر نکنه، کدوم‌یک از کف‌پوش‌ها تاب برداشته و وقتی روش پا می‌گذاری لق می‌زنه، یا اینکه چطور باید در کمدها رو باز کنی که جیرجیر نکنن. این‌ها همه ریزه‌کاری‌هایی هستن که باعث می‌شن حس کنی اون خونه متعلق به توئه.»

مریم

گربه با ظاهری بی‌تفاوت وسط راه، بین خانه‌ها، نشسته بود. اگر آدم می‌توانست اصلاً اسمش را گربه بگذارد. یک دمب نصفه داشت و یک‌چشم بود و موهای تنش گُله‌به‌گُله ریخته بود. انگار کسی مشت‌مشت آن‌ها را کنده باشد. بنابراین، از نظر اُوه اصلاً حرفی از یک گربۀ کامل در میان نبود. چند قدم به گربه نزدیک شد. گربه بلند شد. اُوه ایستاد. هر دو ایستادند و چند لحظه همدیگر را درست مثل دو لات و آشوبگر بالقوه توی یک میخانۀ کوچک محلی ورانداز کردند. اُوه در این فکر بود که یکی از کفش‌های چوبی‌اش را سمت گربه پرت کند. ظاهراً گربه داشت بابت این امر مسلم ناسزا می‌گفت که خودش هیچ کفش چوبی‌ای ندارد تا با آن جواب اُوه را بدهد. اُوه آن‌قدر ناغافل هوار زد «پیشت!» که گربه جا خورد. یک قدم عقب رفت. سرتاپای مرد ۵۹‌ ساله را نگاه کرد و کفش‌های چوبی‌اش را ورانداز کرد. سپس به‌آرامی به خودش تکانی داد، برگشت و خوش‌خوشک از آن‌جا رفت. اُوه می‌توانست قسم بخورد که گربه پشت چشم نازک کرد.

مریم

کراوات‌زده‌ها جوان تنهایی را که در خانهٔ رو به تخریب انتهای خیابان زندگی می‌کرد دوست نداشتند. بچه‌هایشان اجازه نداشتند دوروبر خانهٔ اوه بازی کنند. کراوات‌زده‌ها ترجیح می‌دادند در محدودهٔ محل سکونتشان کراوات‌زده‌های دیگر را ببینند. این چیزی بود که اوه فهمید. البته مخالفتی نداشت، اما مسئله این بود که او به محلهٔ کراوات‌زده‌ها نرفته بود، بلکه آن‌ها به محلهٔ او آمده بودند.

مریم

هر آدمی باید بداند برای چی می‌جنگد. این‌طور می‌گویند. و سونیا برای چیزی می‌جنگید که خیر بود. برای بچه‌هایی که خودش هیچ‌وقت نمی‌توانست داشته باشد. و اوه برای سونیا می‌جنگید.

مریم

همیشه فکر می‌کنیم وقت کافی داریم تا برای دیگران کاری بکنیم. تا حرف‌هایی را که در دل داریم به آن‌ها بگوییم. و بعد اتفاقی می‌افتد که سر جایمان می‌ایستیم و آنچه برایمان باقی می‌مانَد واژهٔ «اگر» است.

مریم

بیشترمان فقط به‌خاطر زمانی زندگی می‌کنیم که پیش رو داریم. برای چند روز دیگر، چند هفتۀ دیگر، چند سال دیگر. یکی از دردناک‌ترین لحظه‌ها در زندگی احتمالاً لحظه‌ای است که آدم می‌بیند سال‌های پیش رویش کمتر از سال‌های پشت سرش هستند و وقتی زمان زیادی برایش نمانده باشد دنبال چیزهایی می‌گردد که به زندگی کردن بیرزد. شاید خاطرات. بعدازظهرهای آفتابی با کسی که آدم دستش را می‌گرفت، بوی غنچه‌های تازه‌شکفته‌شدۀ باغچه، یکشنبه‌های توی کافه، شاید نوه‌های کوچولو. آدم راهی پیدا می‌کند تا به‌خاطر آیندۀ شخص دیگری زندگی کند،

مریم

ما از مرگ می‌ترسیم ولی ترس واقعی بیشترمان از این است که این شتر درِ خانۀ شخص دیگری بخوابد. همیشه بزرگ‌ترین ترسمان از این است که مرگ سراغمان نیاید و در این دنیا تک‌وتنها بمانیم.

مریم

وقتی کسی را از دست می‌دهی، دلت برای عجیب‌ترین عادت‌هایش تنگ می‌شود، برای کوچک‌ترین ویژگی‌هایش، برای لبخندش، برای غلت زدنش توی خواب، حتی برای رنگ زدن دیوارهای خانه به‌خاطر او.

مریم

«موتورها همیشه چیزی را بهت می‌دن که لیاقتش را داری. اگه باهاشون با احترام رفتار کنی، بهت آزادی عمل می‌دن. باهاشون بدرفتاری کنی، آزادی عمل را ازت می‌گیرن.»

مریم

در زندگی هر کس لحظه‌ای وجود دارد که در آن لحظه تصمیم می‌گیرد می‌خواهد چه کسی باشد و وقتی آدم از این موضوع بی‌خبر باشد اصلاً آدم‌ها را هم نخواهد شناخت.

پرداخت آنلاین امن

پرداخت با کارت‌های شتاب

ارسال سریع

ارسال در کوتاه‌ترین زمان

ضمانت بازگشت کالا

ضمانت تا حداکثر ۷ روز

پشتیبانی پاسخ‌گو

پشتیبانی و مشاوره فروش

ارسال هدیه

ارسال کالا به صورت کادویی

فروشگاه اینترنتی کتابستان، جایی است برای گشت و گذار مجازی دربین هزاران عنوان کتابِ پرفروش، به روز و جذاب از ناشران مطرح کشور و خرید آسان کتاب از هر نقطه ایران عزیز بیشتر بخوانید..

  • تلفن: 02191010744
  • تهران: میدان انقلاب .خیابان انقلاب. نرسیده به فخررازی. پلاک 1260
  • ایمیل: info @ ketabestan.net
سبد خرید
برای دیدن محصولات که دنبال آن هستید تایپ کنید.