با وجود همه ی این حرفا ،تو منو ول کردی ، ولم کردی بخورم زمین . از پشت تلفن . من حالا دیگه اصلا فکر تو رو نمی کنم ولی این برای من یه تجربه ی تازه ای بود ، بعدش تا مدتی یه کمی گیج بودم .
بریده هایی از کتاب "گتسبی بزرگ"
حامد
نمی تونم برات بگم وقتی فهمیدم دوستش دارم چه قدر تعجب کردم . حتی مدتی امیدوار بودم ولم کنه ولی این کار رو نکرد . چون اونم منو دوست داشت . فکر می کرد من خیلی چیز سرم می شه برای این که چیزهایی که من می دونستم با چیزهایی که اون می دونست تفاوت داشت …
حامد
گتسبی می دانست که دی زی فوق العاده است اما قبلا هیچ وقت درنیافته بود که یک دختر خوب تا چه اندازه می تواند فوق العاده باشد .
حامد
هیچ آتش یا طراوتی قادر نیست با آنچه آدمی در قلب پراشباح خود انبار می کند برابری کند .
حامد
مشروب نخوردن در جماعت مشروب خورها ، مزیت بزرگی یه ، آدم می تونه جلو زبون خودش رو بگیره و بعد اگر بی قاعدگی مختصری تو کارش باشه می تونه بندازتش به وقتی که یا دیگرون کور هستند یا اهمیت نمی دن .
حامد
در مدتی که دی زی حرف می زد افسره طوری بهش نگاه می کرد که هر دختری دلش می خواد یه مردی یه وقتی تو زندگی نگاش بکنه .
حامد
به هوش که اومدم خودم را کاملا بی کس حس کردم . بلافاصله از پرستار پرسیدم که پسره یا دختره . وقتی بهم گفت دختره سرم رو برگردوندم و زدم زیر گریه . گفتم خیلی خب ، خوشحالم که دختره . امیدوارم که خل باشه – واسه ی این که بهترین چیزی که یک دختر تو این دنیا می تونه باشه ، همینه ، یک خل خوشگل .