من فقط دو چیز در دانشکده یاد گرفتم آقای فورد که همین دو چیز به همه دردم خورد؛ یکی اینکه هیچی بدتر از مردمی نیست که دارند از آدم سواری میگیرند، بنابراین چه بهتر که اونها رو بیندازی روی زمین و خودت سوار شی. نکتهی دیگه تعریفی بود که اونو از کتابهای بذرشناسی گرفتم و به نظرم از اولی هم مهمتره و باعث شد من در تمام تفکراتی که تا اون زمان داشتم حسابی تجدید نظر کنم.
تا قبل از اون همه چیز رو سیاه و سفید میدیدم؛ خوب و بد، اما بعد از اینکه درست فکر کردم دیدم اسمی که آدم روی چیزی میذاره بسته به اونه که تو کجا ایستاده باشی و اون چیز کجا قرار گرفته باشه و… اون تعریف که دقیقاً از کتاب بذر شناسی بیرون کشیدم اینه؛ یک علف هرز گیاهیه که جای خودش نروییده باشه. اگه یک گل ختمی در مزرعهی ذرت باشه، اونجا علف هرزه. اگه همون رو تو حیاط خونهم پیدا کنم، اونجا یک گُله. شما تو حیاطم هستی آقای فورد!»