روز ششم اکتبر سال ۱۹۸۱ یکی از انگشتشمارترین روزها در میان هزاران روزی بود که نگران جان شوهرم نبودم. روز ششم اکتبر از پرافتخارترین سالگردهای مصر شده بود، جشن سالگرد روزی در سال ۱۹۷۳ که سربازان ما برای پس گرفتن زمینهایی که اسرائیل از ما گرفته بود از آبراه سوئز عبور کردند. در این روز قهر و نزاعهای خانگی و همچنین برخوردهای مذهبی و سیاسی و اختلافات طبقاتی به فراموشی سپرده میشد. هر سال در روز ششم اکتبر، مصر یکی میشد و همه، یکدل، برای شوهرم، انور سادات، که کشورمان را از وضعیتی حقارتآمیز نجات داده و آن را به آغاز عصر عدالت رسانده بود، کف میزدند و هورا میکشیدند. در آن روز خاص، چنان از امنیت جان انور خیالم آسوده بود که تقریباً در مراسم سنتی رژهٔ ارتش در شهرک نصر، واقع در کوهپایههای قاهره، شرکت نکردم. درعوض، دعای خیری بدرقهٔ انور کردم و قرار گذاشتم با سه دخترم مراسم رژه را از تلویزیون تماشا کنیم و بعد هم به مرور رسالهٔ دکتریام از دانشگاه ق