بریده هایی از کتاب "بیشترش چیز خاصی نیست"

خدیجه

تریشا با ناراحتی متوجه شد که اصلاً نمی‌دونستند تریشا دربارهٔ کی یا حتی چی حرف می‌زنه. تریشا هم اصلاً نمی‌دونست اون‌ها دربارهٔ چی حرف می‌زنند. امیدش رو جمع کرد و گذاشت گوشهٔ ذهنش و حواسش رو جمع کرد. فایده‌ای نداشت دلخور باشه. باید روی این نکته تمرکز می‌کرد که مهم‌ترین خبر ژورنالیستی دنیا جلو چشم‌هاش بود. باید چه‌کار می‌کرد؟ می‌تونست بره خونه و دوربین فیلم‌برداریش رو بیاره؟ اگه می‌رفتند چی؟ بیش از این گیج و سردرگم بود که استراتژیک فکر کنه. به خودش گفت، یه کاری کن که به حرف زدن ادامه بِدَن، بعدتر به بقیهٔ ماجرا فکر کن.
«پس شما من رو نظارت می‌کردین؟»
«همه‌تون رو. همه‌چیز سیاره‌تون رو. تلویزیون، رادیو، تلفن، کامپیوتر، کنفرانس‌های ویدیویی، دوربین‌های مداربستهٔ تو انبارها. همه‌چی.»

خدیجه

یکی از فضایی‌ها گفت «در واقعیت کوتاه‌تر به‌نظر می‌رسید.»
تریشا گفت «چی؟»
«بله.»
«من… نمی‌فهمم.» طبیعیه که انتظار چنین چیزی رو نداشت. اما جریان گفت‌وگو تا الآن حتی برای چیزی که اصلاً و ابداً انتظارش رو نداشت هم غیرمنتظره بود. تریشا ادامه داد «از طرف زِیفود اومدین؟»
انگار این پرسش فضایی‌ها رو گیج کرده بود. به زبانی بُریده و ناشناخته چند کلمه‌ای باهم ردوبدل کردند و دوباره به سمت تریشا برگشتند.
یکی‌شون گفت «فکر نمی‌کنیم. تا اون‌جایی که می‌دونیم، نه.»
یکی دیگه‌شون به آسمون نگاه کرد و پرسید «زِیفود کجاست؟»
تریشا پاسخ داد «نمی‌دونم.»
«از این‌جا خیلی دوره؟ کدوم سمته؟ ما نمی‌دونیم.»

خدیجه

سکوت.
بعد صدایی اومد: کلیک، هووم.
دوباره: کلیک، هووم. کلیک هووم.
دری در سفینه باز شد و نوری به بیرون تابید.
تریشا سرجاش خشک شده بود و می‌لرزید.
شبحی در چارچوب در ظاهر شد، بعد دو شبح دیگه.
چشم‌های بزرگی به تریشا زُل زدند، دست‌هایی آهسته به نشانهٔ سلام بالا برده شدند.
صدایی عجیب و نازک گفت «تریشا مک‌میلان؟ خانم تریشا مک‌میلان؟» هجاها رو به‌زحمت بیان می‌کرد.
تریشا با صدایی که به‌زحمت شنیده می‌شد پاسخ داد «بله.»
«ما شما رو نظارت کردیم.»
«نظارت؟ من رو؟»
«بله.»
چشم‌های بزرگ آهسته و با وقار از بالا به پایین به تریشا نگاه کردند.

خدیجه

چیزی در درون تریشا لرزید.
دست‌هاش شُل شدند. قهوهٔ داغی رو که روی پاهاش ریخت حس نکرد. نفس کشیدن رو فراموش کرده بود. سفینه آهسته، متربه‌متر، به سمت پایین حرکت می‌کرد. نورافکن‌های پایین سفینه چمن رو نورانی کرده بودند.
فکر نمی‌کرد که زندگی یه شانس دیگه به‌ش بده. آیا او تریشا رو پیدا کرده بود؟ برگشته بود؟
سفینه بی‌صدا پایین و پایین‌تر اومد و روی چمن نشست. شباهت چندانی به سفینه‌ای که سال‌ها پیش دیده بود نداشت. اما شاید در تاریکی نمی‌تونست شکل سفینه رو درست تشخیص بده..

خدیجه

به خودش گفت «عجب.» چیز بیشتری به ذهنش نرسید. هنوز از سفر و تغییر ساعت گیج بود و پیام‌هایی که بخش چپ ذهنش به بخش راست می‌فرستاد به‌موقع و به مخاطب درست نمی‌رسید. تریشا آشپزخونه رو با لیوان قهوه‌ای که برای خودش درست کرده بود ترک و درِ پشت خونه رو، که به حیاط باز می‌شد، باز کرد. نفس عمیقی کشید، هوای تازهٔ شب رو در ریه‌ها حبس کرد، از در خارج شد و به بالا نگاه کرد.
حدود سی متر بالای چمن حیاطش چیزی به اندازهٔ یه مینی‌بوس در هوا معلق بود.
واقعاً اون‌جا بود، معلق. بی‌صدا.

خدیجه

تریشا سفینهٔ در حال فرود رو دید و با کنجکاویِ اندکی از خودش پرسید که این نورهایی که بالای درخت‌ها چشمک می‌زنند چی‌اند. خونهٔ تریشا فاصلهٔ زیادی با فرودگاه هیترو نداشت و برای همین تریشا به دیدن نورهای متحرک در آسمون عادت داشت. اما این نورها معمولاً نه اون‌قدر به زمین نزدیک بودند و نه نصفه‌شب پیداشون می‌شد. برای همین بالاخره کنجکاو بود؛ هر چند اندک.
وقتی سفینه به‌ش نزدیک و نزدیک‌تر شد، کنجکاویِ تریشا به تعجب تبدیل شد.

پرداخت آنلاین امن

پرداخت با کارت‌های شتاب

ارسال سریع

ارسال در کوتاه‌ترین زمان

ضمانت بازگشت کالا

ضمانت تا حداکثر ۷ روز

پشتیبانی پاسخ‌گو

پشتیبانی و مشاوره فروش

ارسال هدیه

ارسال کالا به صورت کادویی

فروشگاه اینترنتی کتابستان، جایی است برای گشت و گذار مجازی دربین هزاران عنوان کتابِ پرفروش، به روز و جذاب از ناشران مطرح کشور و خرید آسان کتاب از هر نقطه ایران عزیز بیشتر بخوانید..

  • تلفن: 02191010744
  • تهران: میدان انقلاب .خیابان انقلاب. نرسیده به فخررازی. پلاک 1260
  • ایمیل: info @ ketabestan.net
سبد خرید
برای دیدن محصولات که دنبال آن هستید تایپ کنید.