آن هنگام که بر فراز برج رفیع جاهطلبی و غرور صعود کردهام، هزاران غم واندوه و هزاران درد و رنج و بیم و اضطراب در جانم رخنه کرده است.
بریده هایی از کتاب "دن کیشوت"
حامد
باید از آسمان فرود آییم و آهسته و آرام بر زمین امن و استوار راه برویم و اگر میسر نشد که کفش چرمین اعلا یا از تیماج مرغوب به پا کنیم قحط چاروق که نیست. کبوتر با کبوتر باز با باز، و هر کس باید به قدر گلیم خود پا دراز کند.
حامد
هرکه نساج بخت خویشتن است.
حامد
دن کیشوت گفت: سانکو، خدای عشق در اجرای نقشههای خود پابند عقل و منطق و حرمت و شخصیت نیست و اخلاق او در این باره به اخلاق عزرائیل میماند که به کاخ پادشاهان و کوخ چوپانان یکسان میتازد
حامد
من چنین شنیدهام که این آفریده خداوند که بختش مینامند، زنی است بلهوس و عشوهگر که همواره مست است و کور. بدین جهت خود نمیبیند که چه میکند و نمیداند که را به خاک مینشاند و که را از خاک برمیدارد.
حامد
من به سهم خود، ای جناب دلاک، میگویم که نپتون، خدای آبها نیستم و توقعی هم ندارم که مرا آدمی فهیم و باهوش بدانند زیرا فهیم و باهوش نیستم؛ من فقط خود را در این راه خسته میکنم که به مردم جهان بفهمانم اینکه نمیخواهند عصر درخشان پهلوانان سرگردان را احیاء کنند مرتکب خطای عظیمی میشوند. عصر فاسد و منحط ما این شایستگی را ندارد که از سعادت غیرقابل وصف دورانی تمتع برگیرد که پهلوانان سرگردان، دفاع از کشورها و حمایت از دوشیزگان و دستگیری از یتیمان و به کیفر رساندن بدکاران و پاداش دادن به افتادگان را وجهه همت و وظیفه حتمی خود قرار داده بودند.
حامد
سانکو، من میخواهم تو بدانی که اگر حقیقت لخت و برهنه و عاری از پیرایه ریا و تملق به گوش شاهزادگان میرسید قرون و اعصار بهتری بر ما میگذشت و قرون و اعصار قبل از ما که گمان میکنم به عصر طلا موسوم است در برابر دوران فعلی نامی جز عصر آهن نمیداشت. سانکو، من این همه را به قصد تنبیه و آگاهی تو گفتم تا درباره آنچه من از تو پرسیدم هر حقیقتی که میدانی با عقل سلیم و نیت پاک به گوش من برسانی.
حامد
لیکن درباره خود کمدی، میخواهم به تو بگویم که باید علاقهمند به آن باشی و نیز به کسانی که نمایشهای کمدی را بازی میکنند و به کسانی که نمایشنامههای آن را مینویسند مهر و محبت بورزی، زیرا آنان همه به خیر و صلاح جامعه کار میکنند و در هر قدم آیینهای به دست ما میدهند که اعمال و رفتار و زندگی بشر را چنانکه هست در آن میبینیم؛ هیچ مقیاسی نمیتواند طبیعیتر و زندهتر از نمایشهای کمدی و از بازیگران آن برای ما مجسم کند که چه هستیم و چه میبایستی باشیم.
حامد
عشق همواره نامرئی و ناپیداست و آن گونه که خود خواهد از دل به درون آید و بیرون رود و هیچکس نمیتواند از او بازخواست کند.
حامد
زن کالای تجاری نیست که پس از خرید بتوان آن را پس داد، یا عوض کرد و یا بخشید؛ زن تحولی در زندگی انسان است که جداییپذیر نیست و تا حیات باقی است وجود خواهد داشت؛ زن به مثابه ریسمانی است که چون به گردن مرد افتاد گرهی کور میخورد و دیگر هیچچیز به جز مقراض مرگ نمیتواند آن را بگشاید.