نیچه تقریبآ فریاد زد: «اطلاع از آخرین مصیبت، امید است. در کتاب خودم به نام انسانی، زیادی انسانی اشاره کردهام که پس از گشوده شدن جعبه پاندورا، مصیبتهایی که توسط زئوس در آن جای داده شده بود، به دنیای انسانها یورش آوردند، ولی یکی از آنها که شناخته شده نبود، در جعبه باقی ماند. آن مصیبت، امید نام داشت. از آن به بعد، انسان این جعبه و امید باقیمانده در آن را به اشتباه، صندوق خوشاقبالی نام داد و فراموش کرد که زئوس اراده کرده بود انسان باید همواره به خودآزاری ادامه بدهد. بدترین مصیبت، امید است، چون عذاب را طولانی میکند.»
بریده هایی از کتاب "وقتی نیچه گریست"
مریم
اگر به انگیزههای خود توجه کنید، خواهید دید که هرگز هیچ انسانی کاری را تنها به خاطر افراد دیگر انجام نمیدهد. همه اعمال انسانها، مدار خاصی دارند. همه تنها در خدمت خود و عاشق خود هستند. میبینم که حرفهایم، شما را متعجب کرده، درست است؟ شاید بتوانید افرادی را که دوست دارید، در نظر بیاورید، ولی با تفکر بیشتر میبینید که آنها را دوست ندارید، بلکه احساس مطبوعی را دوست دارید که از دوست داشتن آنها حاصل میشود. شما اشتیاق را دوست دارید، نه کسی که اشتیاق را ایجاد میکند.
عطیه
افراد زیادی را میشناسم که از خود متنفر هستند و برای راندن این احساس، تلاش میکنند نظر مثبت دیگران افراد را جلب کنند. البته این شیوه نمیتواند درست باشد و مانند انتقال قدرت به دیگران است. شما باید خودتان را همانطور که هستید، بپذیرید و راهی برای تأثیرگذاری بر من بیابید.
عطیه
نمیدانم چرا ترس، شبها به سراغ انسان میآید. بیست سال نادان بودم، ولی امروز میدانم که ترس، در تاریکی ایجاد نمیشود، بلکه مانند ستارگان، همیشه حضور دارد، ولی در نور روز، به چشم نمیآید.
عطیه
انسان، دوستان خود را سختتر از دشمنان میبخشد.
عطیه
آیا در همه مدت عمر، زیستهای یا فقط زنده بودهای؟ آیا آن را انتخاب کردهای؟ آیا زندگی، تو را انتخاب کرده؟ آیا زندگی را دوست داری؟ آیا از زندگی کردن پشیمان شدهای؟ مفهوم درک کردن زندگی در حد کمال، همین است.
عطیه
نیچه با لحنی خشن پاسخ داد: «پیمان زناشویی امری مقدس است، ولی شکستن این پیمان، بهتر از شکسته شدن توسط آن است!»
عطیه
شاید بتوانید افرادی را که دوست دارید، در نظر بیاورید، ولی با تفکر بیشتر میبینید که آنها را دوست ندارید، بلکه احساس مطبوعی را دوست دارید که از دوست داشتن آنها حاصل میشود. شما اشتیاق را دوست دارید، نه کسی که اشتیاق را ایجاد میکند.
عطیه
«تا زمانی که زنده هستی، زندگی کن! اگر زندگی را در حد کمال درک کنی، وحشت مرگ از بین میرود. اگر انسان در زمان مناسب زندگی نکند، در زمان مناسب هم نمیمیرد.»
خدیجه
بروئر نگاهی به اطراف انداخت. تعداد زیادی از مشتریان، کافه را ترک کرده بودند، ولی خود او، درست موقعی که تصور میکرد برتا را ترک کرده است، همچنان در آنجا و کنار زنی فوقالعاده حضور داشت و با لو سالومه حرف میزد که توسط آنااو به زندگی او آورده شده بود. سراپایش با لرزشی اندک که شاید هم از سردی ناگهانی نشأت میگرفت، لرزید. آیا همین احساس حاکی از آن نبود که فرار کردن از برتا امکان ندارد؟ بروئر سرفهای کوتاه کرد و ناگزیر گفت: «دوشیزه عزیز، بیماری که برادرتان از او نام برده، تنها موردی است که آن روش تجربی را به کار بردهام. هیچ دلیلی ندارد که چنین روشی در مورد دوست شما هم تأثیر بگذارد و در ضمن، دلایل زیادی میتوان ارائه داد که خلاف این باشد.