آدمی تشنهی عشق است. بی عشق میمیرد. درونش پژمرده میشود و سینهاش مثل تراشهای میخشکد.
بریده هایی از کتاب "ماه پنهان است"
عطیه
این حرفهای بیربط چیست که دربارهی قانون میزنید؟ بین ما و شما قانونی در کار نیست. این جنگ است. باید همهی ما را بکشید، وگرنه وقتش که برسد، ما همهی شما را میکشیم.
عطیه
در خیابانهای شهر، مردم با چهرههای گرفته در رفت و آمد بودند. اندکی از آن برق بهتزدگی از چشمانشان رخت بربسته بود، ولی هنوز برق خشم جایش را نگرفته بود.
عطیه
جنگ یعنی خیانت، نفرت، خرابکاریهای فرماندهان نالایق، شکنجه، کشتار، بیماری و خستگی، و جز این نیست تا سرانجام به پایان برسد. تازه بعد هم هیچچیز تغییر نمیکند مگر نفرتها و خستگیهای تازه که جایگزین همتایان کهنهشان میشوند.
عطیه
سرگرد هونتر جنگ را عملیاتی در حسابدانی میپنداشت که پس از پایان آن میتوانست برگردد کنار شومینهاش. سروان لوفت جنگ را حرفهی مناسب جوانان فرهیخته و شایسته میدانست و ستوان پراکل و ستوان توندر آن را خواب و خیالی میانگاشتندکه هیچچیزش واقعی نیست.
عطیه
خیال میکنند چون خودشان یک پیشوا و یک سر دارند، ما هم مثل آنان هستیم. میدانند که اگر سر ده نفر از خودشان بالای دار برود، نابود خواهند شد. اما ما مردمانی آزاد هستیم و به اندازهی جمعیت خود سر داریم و در موقع لزوم رهبرانی مثل قارچ در میانمان خواهند رویید.
عطیه
اوردن لبخندی زد. «شاید باور نکنید، اما حقیقت جز این نیست: قدرت در اختیار شهر است. نمیدانم چرا و چگونه، اما هست.
عطیه
مردم دوست ندارند شکست بخورند و شکست هم نخواهند خورد. مردم آزاد جنگ را شروع نمیکنند، اما شروع که شد، هرگز اسلحهشان را زمین نمیگذارند، حتی وقتی شکست بخورند. این کار از گلههای انسانی که همهشان پیرو یک پیشوا هستند برنمیآید. به همین سبب است که گلههای انسانی در عملیاتها پیروز میشوند و مردمان آزاد در نبردها. خواهید دید که جز این نیست، آقا.