بریده هایی از کتاب "خداحافظ گاری کوپر"

محسن

آخرین تازه‏وارد، یک ایتالیایى به نام آلدو بود که کمرش شکسته بود و روش مضحکى براى اسکى، ابداع کرده بود، تا بتواند بدون آن که لازم باشد خم شود، اسکى کند. مى‏توانست پایین برود، ولى بالاآمدن، اصلاً و ابدا. در آغاز فصل بد، و زمانى که برف شروع به نازک‏شدن مى‏کند و انواع آدم‏هاى عجیب و غریب، سروکلّه‏شان پیدا مى‏شود، با زور و هل‏دادن دوتا از بروبچه‏هاى پیست اسکى دورف به پناهگاه آورده شده بود. پلیس دورف قلبا از ماها نفرت داشت، با کوچک‏ترین بهانه بروبچه‏ها را از محل بیرون مى‏کرد. بارها براى تفتیش به پناهگاه آمده بود تا شاید بتواند، حشیش، ال.اس.دى یا بنگى پیدا کند، ولى بچه‏ها این چیزها را خیلى دور در خانه پدر و مادرشان گذاشته بودند. از این رو مدت‏ها بود که کسى مزاحم نمى‏شد.

محسن

تابستان خیلى بد آغاز شده بود. طفلکى کوکى والاس، بچه سین سیناتى در یکى از یخچال‏هاى طبیعى، مقدارى بنزین روى خود ریخته و خودسوزى کرده بود. نامه‏اى هم از خود باقى گذاشته و از جمع برو بچه‏ها خواسته بود، همه چیز را براى پدر و مادرش توضیح دهند. امّا باید مى‏دانست که این کار غیر ممکن است. پدر و مادرش، حتما پنجاه سالى داشتند. چه توضیحى مى‏شد به آن‏ها داد؟ چطور مى‏شد چنین چیزى را براى کسانى توضیح داد که در محیطى چنان مرفه زندگى کرده بودند که دیگر چیزى احساس نمى‏کردند. کارى که کوکى کرده بود، کاملاً قابل درک بود، ولى نمى‏شد آن را به کسى گفت، قابل بیان با کلمات نبود. کلمات، همان‏طور که یکهو ظاهر مى‏شوند، دروغ مى‏گویند. لچ گلاس پیشنهاد کرده بود براى والدین کوکى بنویسند او براى اعتراض دست به چنین کارى زده است، بدون آن که توضیح دهند اعتراض به چى؟ چون کسى از عقاید سیاسى آنان اطلاعى نداشت.

محسن

معلوم است: دیگر از روانشناسى، خبرى نبود. لازم نبود انسان زیاد خود را بپوشاند، بلکه باید اجازه مى‏داد سرما هرچه بیشتر نزدیک شود، حتى باید انسان کمى یخ مى‏زد تا واقعا احساس کند، تا پاکى وجود بیش از دو انگشت فاصله ندارد، حتى اگر بیست سال آزگار را پشت سر گذاشته باشد. البته باید مراقب میزان خطر هم بود، نباید کاملاً یخ زد. حتى براى بهترین چیزها هم باید به موقع جاخالى داد. مینت لفکوویتس، بچه سانفرانسیسکو، زیاده‏روى کرده، زیادى پیش رفته و پنج هفته بعد او را یخزده با لبخندى بر لب در محلّى گمشده پیدا کرده بودند. بوگ موران عکسى از این لبخند برداشته و روى طاقچه در معرض دید قرار داده بود تا یادش باشد، چنین چیزهایى هم وجود دارد، کافى است دنبالش بگردیم، حتما پیدا خواهد شد. در پناهگاه، مدت‏ها بحث بر سرِ این بود آیا صلاح است که این لبخند احمقانه مینت لفکوویتس براى خانواده‏اش فرستاده شود یا نه؟

پرداخت آنلاین امن

پرداخت با کارت‌های شتاب

ارسال سریع

ارسال در کوتاه‌ترین زمان

ضمانت بازگشت کالا

ضمانت تا حداکثر ۷ روز

پشتیبانی پاسخ‌گو

پشتیبانی و مشاوره فروش

ارسال هدیه

ارسال کالا به صورت کادویی

فروشگاه اینترنتی کتابستان، جایی است برای گشت و گذار مجازی دربین هزاران عنوان کتابِ پرفروش، به روز و جذاب از ناشران مطرح کشور و خرید آسان کتاب از هر نقطه ایران عزیز بیشتر بخوانید..

  • تلفن: 02191010744
  • تهران: میدان انقلاب .خیابان انقلاب. نرسیده به فخررازی. پلاک 1260
  • ایمیل: info @ ketabestan.net
سبد خرید
برای دیدن محصولات که دنبال آن هستید تایپ کنید.