موشها عقبنشینى کردند. جنونشان توسط یکى از آخرین اختراعات نبوغ نظامى به پایان رسید. انسانها همیشه در امر کشتن مهارت بیشترى نسبت به موجودات دیگر داشتند.
موشها به قلمروى وسیع خود که هیچکس از اندازهى آن آگاه نبود، بازگشتند. همهى این مارپیچها که عمق فوقالعادهاى داشتند، بسیار مرموز بودند و براى مترو کاملاً بىفایده به نظر مىرسیدند. باور کردن اینکه همهى اینها توسط متروسازان معمولى ساخته شده بود، سخت به نظر مىرسید؛ حتى با اینکه افراد در صدر قدرت، بارها روى صحت این ادعا تأکید کرده بودند.
بریده هایی از کتاب "مترو 2033"
محسن
هیچکس مزاحم موشها نمىشد. هیچکس وارد قلمروى آنها نمىشد. هیچکس جرئت تجاوز به مرزهاى آنها را نداشت.
آنها به سراغ انسانها مىآمدند.
مردم زیادى در آن روز هلاک شدند. حملهى سیل عظیمى از موشهاى غولپیکر به خط قرنطینه و ایستگاه، موجوداتى که از هر موشى که قبلاً، چه در ایستگاه و چه در تونل دیده شده بود، بزرگتر بودند، به قیمت جان مدافعان و مردم ایستگاه تمام شد. حجم عظیمشان، صداى جیغ قبل از مرگ ساکنان ایستگاه را خفه مىکرد. موشها کورکورانه و بىرحمانه، راندهشده توسط نیرویى فراتر از فهم انسان، هر چیزى را، مرده یا زنده، حتى یاران مردهى خودشان را نابود مىکردند.
محسن
یک روز، دستهى عظیمى از موشهاى خیس، خاکسترى و غولپیکر، غافلگیرانه از یکى از تونلها در طرف تاریک ایستگاه سرازیر شدند. تونلى بود که از اطراف، به گودالهاى عمیق ختم مىشد. شاخهاى از بخش شمالى اصلى که نادیده گرفته شده و عمق زیادى پیدا کرده بود و بدین شکل، در شبکهى پیچیدهاى از صدها راهرو گم شده بود. مارپیچهاى بدبو و سرد وحشتناک. تونل وارد قلمروى موشها شده بود؛ جایى که حتى مستأصلترین ماجراجویان هم جرئت رفتن به آن را نداشتند. حتى کسى هم که گم شده بود و نمىتوانست از طریق نقشهها و راههاى زیرزمینى راهش را پیدا کند، در این نقطه توقف مىکرد. مىشد به طور غریزى، حس خطر سیاه و تهدیدآمیزى را که از ناحیه برمىخاست، حس کرد. هرکس، همانطور که باید از دروازههاى یک شهر طاعونزده اجتناب ورزد، باید از شکاف ورودى این ناحیه نیز به سرعت دور مىشد.