سوفی بهخاطر آورد که مادربزرگش نيز روزی که طبيب او را از وخامت حالش آگاه کرد، چيزی در همين حدود بهاو گفته بود. اينکه «فقط حالاست که من پی میبرم زندگی چقدر زيباست.» غمآور نيست که اکثر آدمها بايد بيمار شوند تا قدر زندگی را بشناسند؟
بریده هایی از کتاب "دنیای سوفی"
حامد
تو چنان بهراحتِ اندک خود خو گرفتهای که ديگر هيچ چيز در جهان بهشگفتیات نمیاندازد.
حامد
عقل نيز مانند وجدان میتواند بهيک عضله تشبيه شود. اگر از يک عضله بدن استفاده نشود، بهتدريج ضعيف و ناتوان خواهد شد.»
حامد
تنها ويژگی برای يک فيلسوف خوب شدن حيرت کردن است
حامد
بگو چه کار میکنی تا بگويم که هستی.
حامد
تفاوت بزرگ يک معلم مدرسه و يک فيلسوف واقعی آن است که معلم مدرسه گمان میکند خيلی چيزها میداند که میخواهد بهضرب و زور بهشاگردانش بياموزد، حال آن که يک فيلسوف میکوشد تا بهاتفاق شاگردان خود برای پرسشهائی که از خود میکنند، پاسخهائی پيدا کند.
حامد
همين آزادی است که از ما موجودات انسانی میسازد.
حامد
اگر هرگز بيمار نشويم، نمیدانيم سلامتی چيست. اگر هرگز از گرسنگی رنج نبريم، شادی غذا در برابر داشتن را درک نخواهیم کرد. اگر جنگی در ميان نباشد صلح را چنان که شايسته است قدر نخواهيم گذاشت و اگر زمستان وجود نداشت شکوفائی بهار را شاهد نمیشديم.
حامد
سقراط، خود، تأييد میکند که فقط يک چيز میداند: اين که هيچ نمیداند.
حامد
روزگاری يک فضانورد روسی و يک جراح متخصص مغز روسی پيرامون دين و مذهب با هم بحث میکردند. متخصص مغز مسيحی بود و فضانورد نبود. فضانورد با نخوت و افاده گفت: «من چندين بار بهفضا رفتهام و در هيچيک از اين دفعات با خدا يا فرشتههايش برخورد نکردهام» و متخصص در پاسخ او گفت: «اما من غالبا مغزهای آدمهای متفکر و هوشمند را جراحی کردهام و هرگز در هيچيک از اين مغزها فکر و هوش نديدهام.»