و شمر بنذیالجوشن با شش پیاده از خاصگان خویش آهنگ وی کردند، و تنی چند سوی خیمهها رفتند. حسین گفت: ای پیروان آلابوسفیان! اگر نه شما را دین است و نه از روز محشر میترسید، باری به این جهان خویش آزاده باشید.
بریده هایی از کتاب "عاشورات"
خدیجه
پس حسین دست از جنگ با این پیادگان بازنمیداشت تا سیوچهار جای جراحت کردند او را به شمشیر، و سی جای به تیر و نیزه، و خون بسیار از وی رفت، و تشنگی چیره شد.
خدیجه
پس پیادگان را گفت گِرد او گیرید. پیادگان گرد حسین گرفتند، و او به هر حمله که میکرد چند تن از ایشان میافکند. عمر بنسعد گفت: مردی دیدهاید که همه اهل بیت او پیش وی بکشتهاند و او را چندین جراحت کردند و چندین سپاه گرد وی گرفتهاند و او از جان نومید شده با این دل مردی که این مرد راست.
خدیجه
و عمر بنسعد آهنگ کشتن وی کرد. چون به نزدیک آمد، حسین گفت: تو آمدی بکشتن من. عمر بنسعد شرم داشت و بازگشت.
خدیجه
سست گشته بود از تشنگی. بنشست، و هر کس میآمد که او را بکشد اندیشه میکرد که چه کنم با خون وی به گردن، پس بازمیگشت.
خدیجه
و خون از دهان حسین میآمد، و مبارز میطلبید و هر که پیش آمد کشته شد، و از سواران ایشان میکشت تا یکی بر پهلوی او نیزه زد و تیر و سنگ بر او میانداختند، و اسب او زدند تا بیفتاد و پیاده ماند.