چند لحظه پس از آن، سه نفر به روی جسد که همچنان سر جای خودش مانده، خم شدهاند. شهرداری که پاسگاه پلیس توی آن استقرار یافته است، در دوقدمی است. مأمور گمرک ترجیح میدهد تکان بخورد.
نفسزنان، به طرف پاسگاه میدود، بعد، دستش را روی شستی زنگ در پزشکی میگذارد و پشت سر هم فشار میدهد.
و بدون آنکه بتواند صحنهای را که دیده است از سر واکند، پشت سر هم میگوید:
– مثل یک نفر مست تلوتلو خورد و به عقب رفت و دستکم سه قدم به این ترتیب برداشت.
بریده هایی از کتاب "سگ زرد (ماجراهای مگره،کمیسر پلیس)"
محسن
آقای سرویر حضور دارد. سرویر آدم کوتاهقد گوشتالودی است که پالتو قهوهای روشنی پوشیده است و همان کسی است که با آقای لو پومره توی کافۀ دریاسالار بوده است. عضو هیأت نویسندگان روزنامۀ فانوس دریایی برست است و از جمله، هر روز یکشنبه مقالۀ طنزآمیزی در آن روزنامه منتشر میکند.
یادداشتهایی برمیدارد و به دو کارآگاه -اگر دستورهایی نباشد- تعلیمهایی میدهد.
درهایی را که به طرف راهرو باز میشوند قفل کردهاند. دری که در ته راهرو هست و به حیاطی راه دارد، باز است. دور حیاط را دیواری گرفته است که یک متر و نیم ارتفاع ندارد. در آن سمت این دیوار، کوچۀ باریکی هست که به اگویون، همان خیابان لب دریا که گفتیم منتهی میشود.
ژان سرویر خبر میدهد:
– قاتل از آن راه در رفته است!
محسن
مگره شیشۀ پرنو را از دستش گرفت. «اِما» بیاعتنا برمیگشت و صورت درازش را با آن چشمهای طوقانداخته و لبهای قیطانی و موهایش که خوب شانه نخورده بود و کلاه «پروتون»اش که اگرچه هر دم به سر جایش میآورد همیشه به سمت چپ سُر میخورد، بالای صندوق نشان میداد.
لو پومره با قدمهای تند میرفت و میآمد و برق کفشش را تماشا میکرد. ژان سرویر که بیحرکت مانده بود، به گیلاسها چشم دوخته بود و ناگهان با صدایی که هایهای گریۀ رعب و وحشت خفهاش میکرد، دشنام میداد:
– مردهشور برده!
سبیل دکتر آویزان میشد.