«بفرما! میبینی؟ این هم نتیجهش. وای مورتیمر، توی همچین وضعیتی چهطور میتونی اینقدر بیخیال و بیمسئولیت باشی و یککاره وایسی به من فحش بدی؟»
«من کِی فحش دادم؟ بعد هم این رعدوبرق نتیجهٔ حرف من نبود، حتا اگه من یک کلمه هم نمیگفتم باز نتیجه همین بود. خودت هم این رو خوب میدونی اوانجلاین یا دستکم باید بدونی که وقتی فضای جَو پُر از بار الکتریکی میشه…»
«آره… آره… همینطوری وایسا و با من بحث کن و بحث کن و بحث کن! اصلاً نمیفهمم چهطور میتونی این رفتار رو با من داشته باشی، اون هم وقتی که میدونی این خونه میلهٔ برقگیر نداره و زن و بچهٔ فلکزدهٔ تو ول شدهن به امان خدا. داری چیکار میکنی الان؟ توی همچین وضعی داری کبریت روشن میکنی؟ پاک زده به سرت؟»
بریده هایی از کتاب "روزی روزگاری فوتبال"
خدیجه
«با من حرف نزن مورتیمر. تو خوب میدونی که وقتی همچین رعدوبرقی میزنه هیچجا به اندازهٔ تختخواب خطرناک نیست. این رو توی همهٔ کتابها نوشتهاند؛ اون وقت تو هنوز اونجا دراز کشیدی، از عمد میخوای خودت رو تلف کنی، اون هم خدا میدونه که واسهٔ چی، لابد واسهٔ اینکه همهش بحث کنی و بحث کنی و بحث کنی و…»
«شلوغش نکن اوانجلاین. من که الان توی تختخواب نیستم، من الان…»
(با درخشش ناگهانی برق و در پی آن جیغ وحشتزدهٔ خانم مکویلیامز و صدای مهیب برق، این جمله ناتمام ماند.)