فاشیسم در جایگاه ایدئولوژی همچنان مبهم باقی ماند، اما حالا موسولینی خیلی خوب میدانست که فاشیسم باید چه شکلوشمایلی داشته باشد؛ او رهبر خواهد بود، کسی که سرنوشت او را برای رسالتِ احیای شکوه ملتش فرستادهاست. از سال ۱۹۲۰، شروع به آموختن دروسِ پرواز کرد و خود را همچون انسان نوینی نشان داد که دارای بینش و انگیزهی کافی برای تحقق یک انقلاب است. او پیشتر با مهارتش در روزنامهنگاری آموخته بود که لحن و سبکی مختصر و مفید و بدون حاشیهپردازی چگونه میتواند حس صمیمیت و صداقت را به مخاطب منتقل کند. موسولینی، درست مثل یک هنرپیشه، تمرین میکرد؛ او میدانست که باید با استفاده از جملات مقطع و حرکات بدنِ اندک ولی آمرانه و پرقدرت، خود را یک رهبر شکستناپذیر نشان دهد؛ سری مایل به عقب، چانه روبهجلو، دستبهکمر.
بریده هایی از کتاب "دیکتاتور شدن(فرهنگ جامع کیش شخصیت)"
محسن
انتصابِ سلطنتی یک چیز بود و چهرهی محبوب ملت بودن چیز دیگری. موسولینی هنگامی که در میلان بود، هنوز دلش میخواست افسانهی مارش رم را پیاده کند، افسانهای که در آن او نیز [همچون ژولیوس سزار] سوار بر اسب وارد پایتخت میشد و با لژیونهای خود از رود روبیکن میگذشت تا ارادهی خود را به پارلمان ضعیف تحمیل کند. بااینحال، حتی پس از انتصاب وی بهعنوان نخستوزیر، فقط چندهزار فاشیست در پایتخت حضور داشتند و با عجله، یک راهپیمایی ساختگی سازماندهی شد. پیرهنسیاههان با دستور به پایتخت رفتند و اولازهمه فعالیت چاپخانهی روزنامههای مخالف را متوقف کردند تا اطمینان حاصل شود که فقط نسخهی فاشیستی وقایع در معرض دید عموم قرار میگیرد. خود موسولینی صبح روز ۳۰ اکتبر با قطار وارد رم شد. به دستور شاه نیروهای پیروزمند او را بازرسی کردند و روز بعد آنان را به خانه فرستاد.