آنگاه بنّایی پیش آمد و گفت: با ما از خانه بگو.
و او به پاسخ گفت:
پیش از آنکه خانهای میانِ شهر بنا کنید،
برجی از خیالاتِ خود در بیابان بر آورید.
زیرا همانگونه که شما را در گرگ و میشِ غروب
بازگشتی به خانه است، آواره درون شما، این همیشه دور و تنها، را نیز بازگشتیست.
خانه شما تنِ فراخترِ شماست.
که در آفتاب میبالد، و در آرامش شب به خواب میرود؛
و بیرؤیا نیست.
بریده هایی از کتاب "پیامبر"
خدیجه
آیا خانه شما خواب نمیبیند؟ و آیا خواب نمیبیند که شهر را به سوی بیشه یا تپهسار رها کرده است؟
کاش میتوانستم خانههای شما را در مشت گیرم،
و چون دهقانی آنها را در جنگل و مرغزار بپاشم.
کاش درهها خیابانهای شما بودند، و راهکورههای
سبزْ کوچههاتان، و شما در تاکستانها به دنبال هم میگشتید،
و با رایحه خاک در جامههاتان میآمدید.
اما این چیزها را هنوز قرارِ بودن نیست.
خدیجه
آنگاه بنّایی پیش آمد و گفت: با ما از خانه بگو.
و او به پاسخ گفت:
پیش از آنکه خانهای میانِ شهر بنا کنید،
برجی از خیالاتِ خود در بیابان بر آورید.
زیرا همانگونه که شما را در گرگ و میشِ غروب
بازگشتی به خانه است، آواره درون شما، این همیشه دور و تنها، را نیز بازگشتیست.
خانه شما تنِ فراخترِ شماست.
که در آفتاب میبالد، و در آرامش شب به خواب میرود؛
و بیرؤیا نیست.