واقعا مایه ننگ خانوادهها است که دختران جوانشان را طوری بار میآورند که از دام و دانهای که اشخاص شریر ممکن است در پیش پایشان قرار دهند هیچ علم و اطلاعی ندارن
بریده هایی از کتاب "تس دوربرویل"
حامد
برای تخفیف وحشتم دستت را بگذار روی این سنگ و قسم بخور که مرا از راه به در نمیکنی ــ با زیبایی یا حرکات و اطوارت.»
حامد
خواهش میکنم، خواهش میکنم ــ با من منصف نباش، یک کمی مهربان باش، ولو اینکه سزاوار هم نباشم، و بهنزدم بیا! اگر بیایی حاضرم در میان بازوانت بمیرم! اگر از سر تقصیرم درگذری با کمال میل حاضر به این کارم.
حامد
آنجا که پرندگانِ خوشنوا میخوانند مارها نیز فشفش میکنند؛ و این درسی که فرا گرفته بود برداشتش را از زندگی پاک تغییر داده بود.
حامد
شاید از میان تمام چیزها، دروغی درباره همین یک چیز، به حالم بسیار مفید میبود، اما من هنوز آنقدر شرف دارم ــ هر قدر هم که کم باشد ــ که چنین دروغی را نگویم. اگر تو را دوست داشتم بیشترین موجبات را هم داشتم تا به تو بفهمانم که دوستت دارم. اما دوستت ندارم. »
حامد
بهنجوا گفت: «به نام عشقمان مرا ببخش! آخر من برای همان کار تو را بخشیدم!» و چون جواب نداد، باز گفت: «مرا ببخش، همانطور که من تو را بخشیدم! انجل من تو را میبخشم!» «شما… بله، میبخشید.» «ولی تو مرا نمیبخشی؟» «اوه، تس؛ بخشش شامل این مورد نمیشود! تو آدمی بودی: حالا آدم دیگری هستی. خدای من ــ آخر چطور ممکن است یک چنین تردستی مضحکی مشمول گذشت شود!»
حامد
. بعد از این سعادت بزرگ، دوست دارم تنها باشم و چیزی جز آسمان بالای سرم نباشد. انگار جز ما دو تا احدی روی زمین نیست، و ای کاش نبود
حامد
«شاید از میان تمام چیزها، دروغی درباره همین یک چیز، به حالم بسیار مفید میبود، اما من هنوز آنقدر شرف دارم ــ هر قدر هم که کم باشد ــ که چنین دروغی را نگویم. اگر تو را دوست داشتم بیشترین موجبات را هم داشتم تا به تو بفهمانم که دوستت دارم. اما دوستت ندارم. »
حامد
تس داشت میگفت: «من چیزی درباره ارواح نمیدانم، امّا این را میدانم که گاه با اینکه زندهایم روحمان از جسممان پرواز میکند.»
حامد
باری، «عدالت» اجرا شده بود، و به گفته ایسخولوس، «رئیس ارواح فناپذیر» به شوخی و بازی خود با تس پایان داده بود؛ و شوالیههای خاندان دوربرویل و بانوانشان، ناآگاه از این ماجرا، در آرامگاههای خویش در خواب بودند.