اگر از دیگران بدتریم، چرا نباید تا جایی که توانایی داریم خود را اصلاح کنیم و معتدل سازیم.
بریده هایی از کتاب "دکتر ژیواگو"
حامد
شعور یک روشنایی است که به بیرون میتابد، شعور راه جلوی پای ما را روشن میکند تا پایمان نلغزد. شعور، مانند نورافکنی است که در جلو لوکوموتیو نصب شده است. اگر نور آن را به داخل برگردانید، دچار فاجعه و مصیبت میشوید.
حامد
جابران و بیدادگران انقلاب مخوفاند، نه به خاطر اینکه تبهکارند، بلکه شالودۀ ترکیب نظامی هستند که افسارشان را رها کرده و به خودشان واگذار نمودهاند، گویی لوکوموتیوهایی هستند که از خط خارج شدهاند.
حامد
گاهی چقدر انسان مایل است که تقلب و دو رویی بزرگوارانه، تاریکیهای ضخیم پرگویی بشری را ترک کند و در سکوت جالب طبیعت، در زندان بیسر و صدای یک کار مداوم و سمج، در بیخبری توصیفناپذیر یک خواب عمیق، در موسیقی واقعی و آرامش زبان دلها که روح سرشار و لبریز را به سکوت وامیدارد، پناه ببرد.
حامد
کودکان راستگویند و بیقید و احتیاط و از حقیقت ترسی ندارند، در صورتی که ما، از ترس اینکه مبادا بیهوش و بیشعور در نظرها جلوه کنیم، آمادهایم آنچه را که نزد ما عزیز و گرانبهاست، انکار کنیم و از آنچه که تنفرانگیز است، به نیکی یاد کنیم و آنچه را که نامفهوم و گنگ است، بستائیم.
حامد
این دنیای پر از پستی و نیرنگ، جایی که یک زن نجیب و تربیت شده و خانوادهدار مجبور میشود که تحقیر این کارگران حیوانصفت مفلوک را تحمل کند، جایی که قربانی میخوارگی اینگونه نظم و قاعده، لذتش را در این میبیند که امثال خود را تحقیر کند، این چنین دنیایی را تا این لحظه به این اندازه حقیر و پست ندیده و از آن متنفر نشده بود. او تند راه میرفت، مانند این بود که این عجله و شتاب میتوانست زمانی را نزدیک کند که تمام دنیا معقول و همآهنگ گردند؛ آنطور که اکنون در مغز پر تب و تاب خود آن را تصور میکرد و میدید
حامد
برای درک حقیقت باید تنها بود