من زندگیام را علیه تسلیم گذراندهام، در زندگیام هر چه را که بهگمانم حیاتی بوده انتخاب کردهام و مُصرانه پایش ایستادهام. اگر قرار بود به این چیزها که تو را واداشته چنین برایم بنویسی تن بدهم بایستی خیلی وقت قبل از اینها زندگی را الوداع میگفتم، این زندگی که هیچ چیزی را بی زحمت و ایثار به من نبخشیده است.
بریده هایی از کتاب "خطاب به عشق (دفتر دوم)"
حامد
هنوز چند ماه از تمرین نگذشته و تو مرا کاملاً فراموش کردهای. من اما نمیتوانم تو را فراموش کنم. باید دوست داشتنت را با قلبی شرحهشرحه ادامه دهم در حالی که دلم میخواست در شور و شادی و حرارت دوستت بدارم
حامد
بدرود عشق من. فراموش نکن کسی را که از زندگی خودش بیشتر دوستت داشت
حامد
کاش تمام وجودت به خواب رود بهجز قلبت و من بار دیگر بیدارت کنم…
حامد
کاش فقط دستهایت روی شانههایم بود…
حامد
بیشتر از هر چیز دلم میخواست میتوانستم تمام روحم را در چشمانم بگذارم و تا ابد، تا هنگام مرگم، به تو نگاه کنم.
حامد
اتفاقاتی که ما فکر کردهایم ضد ما هستند فقط مقدر شدهاند تا به ما کمک کنند که احساس حقیقی زندگی را بفهمیم و در این مورد ما را بیشتر به هم نزدیک کردهاند.
حامد
امروز نیروی لازم را در وجودم دارم برای غلبه بر هر چه بتواند جدایمان کند. پس کنارم بیا، دستت را به من بده، تنهایم نگذار. امروز منتظرت میمانم؛ خوشحال و مطمئن.
حامد
و تنها کسی هستی که اشک مرا درآورده. دیگر هیچ چیز نمیتواند در من علاقهای ایجاد کند! لذتهایی که تو به من دادهای باعث شده تا تمام چیزهایی که سر راهم سبز میشوند به چشمم خار بیایند.
حامد
ای کاش میدانستی! انتظارم را، بیقراریام را، هیجان فروخفتهام را، تمنایم را. اما چه کنم! تو از هیچ کدام اینها بیخبر نیستی و آنقدر مرا میشناسی که بتوانی آنچه را که نمیدانی، تصور کنی.