معجونی که خاطرات را پاک کرده بود.
بریده هایی از کتاب "ندای کوهستان"
خانم
دنیا درونت را نمیبیند و ذرهای عین خیالش نیست که در زیر این پوست و استخوان و قالب ظاهری چه امیدها و رؤیاها و غمها نهفته است. به همین سادگی و پوچی و بیرحمی است.
خانم
طنابی که از سیل نجاتت دهد، میتواند دور گردنت خِفت شود
خانم
رفتار آدمها کلافی است سردرگم و پیشبینیناپذیر و ربطی به کنش و واکنش مقارن و متناسب ندارد.
خانم
جنگ. یا به عبارت بهتر جنگها. نه یکی، نه دوتا، بلکه جنگهای بسیار، کوچک و بزرگ، عادلانه و ناعادلانه، جنگهایی با بازیگران متغیر که قهرمان و ضد قهرمان فرض میشوند. که هر قهرمان تازهای آدم را وا میدارد حسرت ضد قهرمان قبلی را بخورد. اسمها عوض میشوند و همینطور چهرهها، اما من از بابت این همه عداوتهای حقیر، تک تیراندازها، مینهای زمینی، بمبارانها، موشکبارانها، قتل و غارت و تجاوز، توی صورت همهشان به طور مساوی تف میاندازم.
خانم
لازم نبود تمام وقت مواظب حرفهایم باشم که مبادا برنجد
خانم
اگر خوشرفتاری خودت را جار بزنی، لطفش از دست میرود. کار خیر را باید در خلوت و باوقار انجام داد. نیکی آن وقت مهم است که پیش عموم برملا نشود.
خانم
روزی روزگاری، در ایامی که دیوها و اجنه و غولها در زمین پرسه میزدند
خانم
تا من بدیدم روی تو، ای ماه و شمع روشنم هر جا نشینم خرمم، هر جا روم در گلشنم هر جا خیال شه بود، باغ و تماشاگه بود در هر مقامی که روم، بر عشرتی برمیتنم
*
خانم
اگر زیر آوار بهمن گیر کنی، نمیشود بگویی بالا و پایین کجاست. میخواهی برفها را پس بزنی و بیرون بیایی، اما بیشتر فرو میروی و گور خودت را میکنی.