بیشتر مردم عاشق میشوند تا خود را گم کنند.
بریده هایی از کتاب "دمیان"
عطیه
عشق نباید تمنا ورزد یا همچنین التماس کند. عشق باید چنان قوی باشد که به یقین دست یابد. آنگاه دیگر مجذوب نخواهد شد بلکه مجذوب خواهد ساخت.
عطیه
همهی آدمیان هرگاه آرمانهایشان به خطر افتد، آمادهاند به باورنکردنیترین کارها دست زنند، اما هنگامی که آرمانی نو، جنبشی نو و شاید خطرناک و شگفت ظهور میکند و بر در میکوبد، هیچکس پیدایش نمیشود.
عطیه
برای انسانی بیدار ذهن هیچ، هیچ و هیچ وظیفهای وجود ندارد مگر جست و جوی خویشتن، در خویشتن استواری یافتن و کورمال کورمال به راه خویش رفتن، حال این راه به هرکجا که بینجامد.
عطیه
هنگامی که ما از کسی بیزاری میجوییم، در واقع از چیزی بیزاری میجویی که آینهی وجود ماست. چیزى که در درونمان نباشد، نمیتواند ما را برانگیزد.
عطیه
نخستین بار مزهی مرگ را چشیدم و مزهی مرگ تلخ است زیرا مرگ زاده شدن است.
عطیه
مردمان بسیاری مرگ و از نو زاده شدن را که سرنوشت ماست تنها یکبار در زندگی تجربه میکنند، زمانی که بنای کودکیشان پوسیده میشود و به آهستگی از هم فرومیپاشد، آنگاه است که هرآنچه دوستشان میداشتیم ترکمان میگویند و ما ناگهان تنهایی و سردی مرگبار جهان گرداگرد خویش را حس میکنیم. چه بسیاری که برای همیشه در این تنگنا گیر میافتند و سراسر زندگیشان را به نحو دردناکی در حسرت گذشتهی بازگشتناپذیر و در رویای پردیس گمشده که بدترین و کشندهترین رویاهاست، سرمیکنند.
عطیه
خودم را مانند تبهکاری یافتم که به سبب دزدی تکهنانی محاکمهاش کنند، حال آنکه او مرتکب قتل شده باشد. احساسی بود نفرتانگیز و ناجور، اما قوی و بهشدت گیرا که مرا محکمتر از دیگر اندیشهها به راز و گناهم گره میزد. فکر کردم شاید اکنون دیگر کرومر نزد پاسبان رفته و مرا لو داده باشد و در همان حال که اینجا مرا به چشم بچهای کوچک مینگرند، توفان بر فراز سرم در حال تکوین باشد.