صد البته که هر جامعهای بهحدی از سازماندهی نیاز دارد. ولی اگر قرار است سازماندهی در خدمت مردم باشد و نه برعکس آنوقت مردم باید در آزادی به سر ببرندو فضایی بهوجود بیاید که بتوانند از راههای معنادار به خودشان سازمان بدهند. وقتی برعکس این رویکرد در پیش گرفته شود یعنی مردم اول بهنحوی سازماندهی میشوند تا بعد بتوانند بهاصطلاح به رهایی برسند، تباهی و فسادی بهبار میآید که همه ما دیگر با تمام وجود تجربهاش کردهایم و کاملا برایمان آشناست.
بریده هایی از کتاب "قدرت بی قدرتان"
عطیه
باید خودمان را از بار مقولهها و عادتهای سیاسی سنتی رها کنیم و با آغوشی باز به استقبال جهان زندگی و هستی بشری برویم و بعد از تحلیل این جهان دست به نتیجهگیریهای سیاسی بزنیم: این راه نهتنها بهلحاظ سیاسی واقعگرایانهتر بلکه از نظر شرایط آرمانی سیاسی هم نویدبخشتر است.
عطیه
تا وقتی ظواهر به محک واقعیت نخورده باشند اصلا معلوم نمیشود امری صرفا ظاهری هستند. تا وقتی زیستن در چنبرهی دروغ در مقابل زیستن در دایرهی حقیقت و واقعیت قرار نگیرد کذب و جعلیبودن آن آشکار نمیشود. اما بهمحض آنکه بدیلها سر برمیآورند حیات ظواهر و زیستن در چنبرهی دروغ بهخطر میافتد چه جوهره و ذاتشان چه فراگیریشان.
عطیه
ولی درواقع همه و همه درگیر و گرفتارند، از سبزیفروشها گرفته تا حتی نخستوزیرها. تفاوت مناصب و مشاغل صرفا موجب تفاوتی در میزان درگیرشدن در نظام میشود: میزان درگیرشدن سبزیفروش صرفا در حدی اندک است، اما در عین حال قدرت بسیار اندکی هم دارد. طبیعتا نخستوزیر قدرت بسیار بیشتری دارد ولی در مقابل درگیریاش هم بسی عمیقتر و بیشتر است. اما هیچکدامشان آزاد نیستند، تنها تفاوت در این است که هرکدامشان بهنحو متفاوتی گرفتار و دربندند. بنابراین آنچه یکی را همدست دیگری میکند آن شخص دیگر نیست بلکه خود نظام است.
عطیه
ایدئولوژی شیوهی دلفریب و غلطاندازی برای ارتباط با جهان است. به انسانها توهم هویت، کرامت و اخلاق میدهد، اما درواقع راه را برای دستکشیدن از همهی آنها هرچه هموارتر میکند. چون منبع چیزی فراشخصی و عینی است، به افراد امکان میدهد وجدانشان را فریب دهند و عقیدهی حقیقی و راهورسم زندگی خفتبارشان را از چشم جهانیان و خودشان پنهان نگاه دارند. ایدئولوژی بسیار عملگرایانه است اما در عین حال شیوهای بهظاهر موجه و متین برای مشروعیتبخشیدن به همه چیز از بالا و پایین و همه جوانب هم هست