بریده هایی از کتاب "رنج های ورتر جوان"

عطیه

این مردم چیزی نیست که در یکدیگر نبینند و خرابش نکنند؛ سلامتی، خوش‌نامی، دوستی، آسایش! و دلیل عمدهٔ آن‌هم بلاهت است و کج‌فهمی و تنگ‌نظری. چون که وقتی پای حرفشان می‌نشینی، به‌راستی هیچ منظور بدی نداشته‌اند. گاهی‌وقت‌ها دلم می‌خواهد به پایشان بیفتم و تمنا کنم این‌قدر دیوانه‌وار توی دل و رودهٔ هم نکاوند. 

عطیه

اینها چه آدم‌هایی هستند که همهٔ جانشان به تشریفات بند است، و تمامی فکر و ذکرشان در طول سال به اینکه از چه راه می‌توانند شده حتی یک صندلی به شاه نزدیک‌تر بنشینند! تو نه خیال کنی که هیچ کار و باری ندارند. نه! برعکس، دارند. منتها کارهاشان سر این خرده بدقلقی‌‌ها ناکرده می‌ماند و تلنبار می‌شود. 

عطیه

امان از دست شما جماعت عاقل. احساس‌زدگی! مستی! جنون! شما آدم‌های منزه و پاک، خونسردید و بی‌اعتنا. و با همین خونسردی و بی‌اعتنایی مست را سرزنش می‌کنید و دیوانه را تحقیر. مثل زاهد دامن می‌کشید و رد می‌شوید و مثل واعظ شکر می‌کنید که خداوند شما را مثل آنها نیافریده‌است. من بیشتر از یک‌بار مست بوده‌ام و شوریدگی‌ام با جنون خیلی فاصله نداشته‌است. از هیچ‌کدام این حالات هم پشیمان نبوده‌ام. با معیارهایی که دارم، عمیقن فهمیده‌ام که مردم هر آدم فوق معمولی را که به کاری بزرگ یا در ظاهر ناممکن دست زده، از قدیم و ندیم با انگ مستی یا دیوانگی بدنام کرده‌اند.

عطیه

دل من سخت می‌گیرد وقتی می‌بینم آدم‌ها به همدیگر آزار می‌رسانند، و به‌ویژه جوانان، جایی که می‌توانند در بهار زندگی‌شان در قبال همهٔ شادی‌ها بیشترین گشاده‌رویی را داشته باشند، این چند روزه‌ی شیرین را با بدخلقی برای هم خراب می‌کنند و روزی می‌فهمند چه گوهر جبران‌ناپذیری از دستشان رفته که دیگر دیر شده است. 

عطیه

آدم‌ها که خدا می‌داند چرا چنین خمیره‌ای دارند، بسیار کمتر رنج می‌بردند اگر که این‌قدر به خیال تن نمی‌سپردند و از تلخی‌های گذشته یاد نمی‌کردند، یا به‌جای بی‌خیالی و پرداختن به اکنون، در حال و هوای خاطرات ناگوار گذشته غرق نمی‌شدند. 

عطیه

صاحبان منصب و مقام چنان سرد و بی‌اعتنا با مردم عادی رفتار می‌کنند که انگاری معاشرت با آنها شأنشان را بر باد می‌دهد. وانگهی برخی مسخره‌پردازان تهی‌مغز هم هستند که صرفاً به‌ظاهر، و برای آن با مردم همسویی نشان می‌دهند تا در عمل هرچه بیشتر ناز بفروشند و با نخوتشان کام این بینوایان را تلخ کنند.

عطیه

چه‌قدر خوشحالم که گذاشته‌ام و رفته‌ام! دوست عزیز، راستی که قلب آدمی چیست! من، تویی را که دوست دارم و دلبسته‌اش هستم می‌گذارم و می‌روم و خوشحالم! می‌دانم که تو می‌بخشی‌ام. آخر مگر آشنایی‌های دیگرم را هم سرنوشت برای آن دستچین نکرده بود که به دل مثل منی رنج برساند؟

پرداخت آنلاین امن

پرداخت با کارت‌های شتاب

ارسال سریع

ارسال در کوتاه‌ترین زمان

ضمانت بازگشت کالا

ضمانت تا حداکثر ۷ روز

پشتیبانی پاسخ‌گو

پشتیبانی و مشاوره فروش

ارسال هدیه

ارسال کالا به صورت کادویی

فروشگاه اینترنتی کتابستان، جایی است برای گشت و گذار مجازی دربین هزاران عنوان کتابِ پرفروش، به روز و جذاب از ناشران مطرح کشور و خرید آسان کتاب از هر نقطه ایران عزیز بیشتر بخوانید..

  • تلفن: 02191010744
  • تهران: میدان انقلاب .خیابان انقلاب. نرسیده به فخررازی. پلاک 1260
  • ایمیل: info @ ketabestan.net
سبد خرید
برای دیدن محصولات که دنبال آن هستید تایپ کنید.