خائنان، با جانکندن و عرق ریختن بهشکمهایشان میآموزند که دو برابرِ دیگران، خوراک، بپذیرند و هرزگی کنند. همین. کُلِّ عیاشیهایشان، با دستمزد یک بقالِ خوب نیز امکانپذیر است؛ اما صدهزار برابرِ این دستمزد، مزد خودفروشی دریافت میکنند، چنین ثروتی بهکُنجی نهاده، هزار سال هم دوام بیاورد، بههیچ کار نمیآید.
بریده هایی از کتاب "بر جاده های آبی سرخ (تک جلدی)"
مریم
این را هم باز بهیاد داشته باش! ما مسلمان شدیم، عرب نشدیم. ما اسلام را بهخانهٔ خود دعوت کردیم نه عرب را
مریم
در نجنگیدن، خفّتمان دادی، و در نتوانستن، ذلّتمان را بهرُخِمان کشیدی… نپرسیدهام چرا، و نخواهم پرسید. شاید تو چنین خواستهیی که ایشان را فوجْ فوجْ کَشتی کشتی بهاینجا، بهمهمانی مرگْ بفرستی تا ما عاقبتْ برانگیخته شویم و بَد بکُشیمشان.
مریم
«بر جادههای آبی سُرخ»، عینِ واقعیت نیست؛ چراکه، هیچ داستانی، نمیتواند عینِ واقعیت باشد، و هیچ واقعیتی هم نمیتواند عینِ واقعیتِ دیگر؛ امّا «بر جادههای آبی سرخ»، تا آنجا که مدارک و منابعِ تاریخی رخصت دادهاند، بر پایهٔ مجموعهٔ بزرگی از واقعیات و مُستَنَداتِ قابل اعتنای تاریخی بِنا شده است، و بیش از این، با سرسپردگی کامل بهنَفْسِ حقّ و حقیقت. سخت کوشیدم که هیچ اثری را __ که در ارتباط با این مجموعه حوادث وطن ماست و امکان دسترسی بهآنها وجود داشته است __ نادیده نگذارم؛ امّا البته این داستانْ، بایگانی جمیعِ آن اسناد و آثار نیست و نمیبایست هم باشد. تخیلِ نویسنده، در بسیاری از دقایق، راهْ بر برخی واقعیات مُبهمِ مغشوشْ میبندد تا بتواند از حقایق و حَقّانیتی باشکوهْ دفاع کند.
مریم
تاریخ را از نو باید نوشت نه آنگونه که بازنوشته شود: این سلطان، آن حاکم، و این فرمانْروا این قصر، آن مسجد، و آن سدّ و کاروانسرا و بازار را ساختند بلکه نوشته شود: این مردم، آن مردم، و آن مردمِ دیگر، با دستهای خود، با تَنِ خود، روحِ خود، عشق و ایمانِ خود، این مسجد، آن سد، و آن کاروانسرا و بازار را ساختند و با خشم و نفرت و نفرین، زیر شکنجه و شلّاق، این قصر و ایوان را… ما قصّهنویسان شاید که تاریخْنویس نباشیم امّا شک نیست که برای نوشتنِ حق بههر قیمت __ آمدهییم و عجبْ حلاوتی دارد مرگ اگر انسان در راهِ آرمانی معتبر بمیرد…