تولیا، شاید تو بدانی که در یوده همه یهودی هستند و صاحبان و خدمهٔ مهمانخانههایی که من در آنها توقف میکردم یهودی به شمار میآمدند. زارعان و شبانانی که در دو طرف جاده به نظر میرسیدند، دین یهودی داشتند، ولی حتی یک مرتبه اتفاق نیفتاد که کسی از من بپرسد تو که یهودی نیستی برای چه به بیتالمقدس میروی؟ غیر از من نیز مسافران بیگانه، یعنی غیریهودی، در آنجا دیده میشدند و کسی در صدد برنمیآمد از آنها بپرسد کجا میروند. باید بگویم عید بزرگ یهودیها که بدان مناسبت زوار یهودی به بیتالمقدس میرفتند، عید نجات از کشور مصر به رهبری پیغمبرشان حضرت موسی بود و هر سال یهودیها خروج خود را از کشور مصر جشن میگیرند و مراسم مذهبی اقامه میکنند.
بریده هایی از کتاب "مردی بالای صلیب"
خانم
اگر من شتاب میکردم، میتوانستم شب دوم پس از آغاز مسافرت خود را به بیتالمقدس برسانم. لیکن من مثل یهودیان عجله نداشتم و ترجیح میدادم آهسته به راه ادامه بدهم و مناظر طبیعی را تماشا کنم و هوای لطیف جلگههای فلسطین را استنشاق کنم. بعد از مدتی زندگی در اسکندریه و خوردن اغذیهٔ گرانقیمت آن شهر که معدهٔ مرا خسته کرده بود، من از آن زندگی ساده لذت میبردم و حس میکردم یک قرص نان بر مزاج من گواراتر از غذاهای چرب و معطر اسکندریه است و با اینکه مشکی پر از آب با خود داشتم، آب چشمهها را میآشامیدم
خانم
شنیده بودم مسافری که به بیتالمقدس میرود، باید منظرهٔ آن شهر را هنگام روز ببیند تا اینکه در روشنایی خورشید به عظمت و زیبایی معبد یهودیها پی ببرد. این بود که پیش از رسیدن به بیتالمقدس از سرعت حرکت چهارپای خود کاستم و نزدیک غروب آفتاب صدای نی یک چوپان را شنیدم و مشاهده کردم که مردی شبان، گوسفندان خود را بالای تپهای جمع کرده است و نی مینوازد. به سوی او رفتم و چون در دورهٔ تحصیل خود زبان «آرامی» را فرا گرفته بودم، توانستم با آن شبان یهودی صحبت کنم.
خانم
وقتی صحبت شروع شد، آفتاب غروب کرد و ماه دمید و صحرا از نور قمر روشن شد. از مرد شبان پرسیدم آیا برای حفظ گلهٔ خود سگ دارد یا نه. او گفت: در اینجا گرگ و جانور درندهٔ دیگر نیست تا به سگ نیاز داشته باشم. با این حال برای احتیاط شبها گوسفندان را وارد غاری که در همین نزدیکی است میکنم و خود در مدخل غار میخوابم تا شغالها به گوسفندان حمله نکنند