من بیتفاوتی مطلقِ جو هستم.
بریده هایی از کتاب "باشگاه مشتزنی"
خانم
تایلر میگوید: فقط بعد از اینکه همهچیزت رو از دست دادی میتونی هر کاری که دلت میخواد بکنی
خانم
نسلی از زنان و مردان جوان و قوی دارید که دوست دارند جانشان را فدای چیزی کنند. تبلیغات رسانهها باعث شده این آدمها دائم دنبال اتومبیل و لباسهایی باشند که اصلاً نیازی به آنها ندارند. چند نسل است که آدمها شغلهایی دارند که از آن متنفرند و تنها دلیلی که ولشان نمیکنند این است که بتوانند چیزهایی بخرند که به هیچ دردشان نمیخورد.
خانم
تا وقتی که توی باشگاه مشتزنی هستید موجودی حساب بانکیتون نیستید، شغلتون نیستید، خانوادهتون نیستید، کسی نیستید که خودتون تصور میکنید
خانم
در دورهٔ نسل ما هیچ جنگ بزرگی اتفاق نیفتاده. هیچ رکود اقتصادی طولانی پیش نیامده. ولی ما یک جنگ بزرگ بر سر روح داشتیم. ما یک انقلاب بزرگ علیه فرهنگ داشتیم. رکود بزرگ، زندگی ماست. روحمان است که راکد شده
خانم
من عاشق زندگیام بودم. من عاشق خانهام بودم. من عاشق هر تکه از اسباب و اثاثم بودم. اینها همهٔ زندگیام بودند، همهچیزم. تمام این لامپها و میز و صندلی و فرشها خود من بودند. ظرفهای توی کابینت، خودم بودند. گلدانها خود من بودند. تلویزیون خود من بود. من بودم که منفجر شدم. متوجه نمیشوید؟
خانم
تمدن را از بین خواهیم برد تا دنیای بهتری از نو بسازیم
خانم
مبلمان میخری. به خودت میگویی این آخرین کاناپهای است که تا آخر عمرم ممکن است لازم داشته باشم. مبل را میخری، چند سال کاملاً راضی هستی چون هر اتفاق بدی هم که بیفتد دیگر مطمئنی که مشکل مبلت حل شده. بعد یک دست ظرف عالی. بعد هم یک تختخواب ایدهآل، پرده. فرش. حالا در لانهٔ خوشگلت گیر افتادهای. چیزهایی که قبلاً صاحبشان بودی حالا صاحبت شدهاند.
خانم
هیچچیز پایدار نیست. همهچیز در حال متلاشی شدن است. من این را میدانم چون تایلر این را میداند.
خانم
تو کیف کوچک خالی از پولت نیستی