به این دلیل هیجانزدهام که فردا قرار است با زنبرادرم، سوزان، به دیدن آلبیت، نمایندهٔ مجلس برویم و از او بخواهیم اتین را آزاد کند. چون برادرم اتین، زندگیاش در خطر است. دو روز پیش خیلی ناگهانی پلیس آمد و بازداشتش کرد. این روزها از اینگونه اتفاقها زیاد میافتد. پنج سال از انقلاب کبیر میگذرد و مردم معتقدند هنوز تمام نشده است. بههرحال، هر روز سرهای زیادی در میدان تالار شهر زیر گیوتین میروند و ارتباط با اشرافزادهها بیخطر نیست. خوشبختانه، هیچکدام از بستگان ما از اشرافزادهها نیستند. پاپا راه خودش را میرفت، تجارت کوچک پدربزرگ را توسعه داده و یکی از بازرگانهای بزرگ ابریشم در مارسی شده بود. پاپا از انقلاب راضی بود، گرچه قبل از آن مقداری پارچهٔ ابریشم آبی برای ملکه به دربار فرستاده بود. اتین میگوید دربار پول آن ابریشمها را هرگز نداد. وقتی پاپا اولین اعلامیهٔ حقوق بشر را برایمان میخواند، تقریباً گریهاش گرفته بود.