درست کردن خاگینه خیلی لذتبخش است؛ غذایی ارزانقیمت که خیلی سریع درست میشود؛ و خیلی راحت هم میتوان آن را خورد.دزدکی از پشت پردهٔ اتاق نگاه میکنم به خیابانِ کسلکنندهٔ خلوتی که کسی در آن دیده نمیشود. برمیگردم و تلویزیونِ چهاردهاینچ سیاهوسفیدم را روشن میکنم. میروم کانال دو، بعد میافتم روی مبل و دراز میکشم. تیتراژ اول فیلمِ آدمکش خیابان نخلهای زینتی تمام میشود و اولین صحنهای که میبینم، خیابانی است پُر از نخلهای زینتی. دوربین از میان نخلها میگذرد و میرود بهسمت خانهای که هنوز نشانههایی از سبک معماری گوتیک دارد. حوصلهاش را ندارم و خاموش میکنم. آتش فندک را میگیرم زیر سیگار.
بریده هایی از کتاب "همین حالا داشتم چیزی می گفتم"
خدیجه
قتش بود. کسی که نمیشناختمش میآمد تا مرا بکشد. پیش از این به مادرم زنگ زده بودم و او گفته بود بهتر است بروم و مدتی جایی قایم شوم. وقتی میخواستم بیشتر از اینها باهاش حرف بزنم، تا بیشتر احساس امنیت کنم، گفت که فیلم آدمکش خیابان نخلهای زینتی دارد شروع میشود و صد و بیست دقیقه طول میکشد، پس فرصتی برای همصحبت شدن با من برایش باقی نمیماند، و گوشی را گذاشت. صدای کولر گازی قراضهام، درودیوار را به لرزه وا داشته بود و خنکی مختصری، به صورتم میزد. دلم هوای خاگینه کرده است.