فرمانده گردان ها بیسیمچی داشتند، بیسیم را پشن یک نفر میبستند و با گوشی صحبت میکردند. حسن بیسیمش را پشت خودش بست.به فرمانده گردان ها فرکانس داد.فرکانس بیسیم خودش را هم تنظیم کرد. در عملیات با کد ۴۴ با افراد صحبت میکرد.
بریده هایی از کتاب "ملاقات در فکه"
غزل
میدیدیم که دیگر حسن آن حسن سابق نیست و بهکلی تغییر کرده، گاه که از کار و فعالیت به قرارگاه مراجعت میکرد، یا موقعی که در راه او را میدیدیم احساس میکردیم که در آینده ای نزدیک دیگر این سردار را نداشته باشیم و خداوند او را از ما بگیرد. البته همیشه از این تفکرات به سرعت فرار میکردم، دوست داشتم فکرم را مشغول چیز دیگری کنم. چرا که به حسن علاقهمند بودیم و آرزو میکردیم که برای همیشه در بین ما بماند.
غزل
وقتی انسان دارای غرور میشود از همه مسائل به سادگی عبور میکند و بیتوجه میشود
غزل
اگر سیستم فرماندهی دشمن را مختل کنیم، دشمن ضعیف تر از آن است که بتواند بدون سیستم فرماندهی، مقاومت کند
غزل
او بار ها در صحبت هایش از صحنه جنگ به عنوان یک دانشگاه بزرگ یاد میکرد و میگفت هر کس به صحنه جنگ بیاید فضای کار برایش وجود دارد؛ در مهندسی، سازمان رزم، صنعت تجهیزات نظامی، حتی در فرماندهی میتواند رشد کند
غزل
باید به خود جرئت داد…