مراسم که تمام شد به آقای بیگ وردی، سر تیم حفاظت حاج آقا (آیت الله صدیقی) گفتم: «در گروه مطالعات دین شناسی حوزه، یکی از سرفصلهایمان مهندسی تربیت است. دلم میخواهد بروم زندان! آنجا ریشههای بزهکاری را میتوانم از نزدیک ببینم.» خیلی استقبال کرد. دستانم را گرفته بود و رها نمیکرد. قرار شد فردا در جلسه شورای عالی قضایی با حاج آقا در میان بگذارد. حاج آقا هم با دکتر محمدی، رئیس سازمان زندانها، در میان گذاشته بود. به نظرم خیلی جدی گفته بودند که جناب رئیس تقاضای دیدار حضوری داشت. آقای محمدی، سوم رمضان جلسه دیداری داشت با آقای پورمحمدی، جانشین مرحوم پدر در مرکز اسناد انقلاب اسلامی. قرار شد همانجا ببینمشان.
بریده هایی از کتاب "ضیافت در حبس"
خدیجه
مراسم تشییع غایب بودم و برای عرض ادب مجالی نیافتم. باید به جبران گذشته، حضور مضاعف میداشتم. روز تشییع با طلبههای حوزه، جهادی رفته بودیم ریگان. کاش یک روزی هم میتوانستم خاطرات آن اردوی قرآنی را بنویسم. یادش بخیر! چه شیرین بود شبهای نخلستان در جمع قرآن آموزان!
خدیجه
لم هوای تبلیغ کرده بود. چقدر دلم میخواست دوباره مثل همان سالهای اول طلبگی، یک ماه فارغ از همه دنیا، قلبم فقط برای خدا بتپد. روز اول ماه مبارک، روضه ماهیانه آیت الله صدیقی در مسجد ازگل برگزار شد. به مناسبت ارتحال آیتالله ریشهری، مجلس گرفته بودند. باید شرکت میکردم. بالاخره اگر همه سالهای همکاری مرحوم پدر با وزیر اطلاعات و دادستان ویژه روحانیت هم فراموشم شده بود، لطفهای ایشان در مراسم تدفین پدرم در حریم شاه عبد العظیم را، یادم نرفته بود.