پس از برخاستن هواپیما، خانمها کفشها را از پا بیرون آوردند و خیلی زود مشغول گپوگفتی شدند که جنوبیها آن را «دیدار» در مهمانیهای شبانه مینامیدند. بیشتر دربارهٔ خانوادههایشان صحبت میکردند و با دستهای ککومکی عکسهای نوهها را بین صندلیها ردوبدل میکردند. مدام هم به آلیس میگفتند: «عزیزم، حتماً خیلی مشتاقی زودتر وطنت رو ببینی، انگلیس باید خیلی تغییر کرده باشه.»
بریده هایی از کتاب "عروس های جنگ"
خدیجه
آلیس آخرین نفری بود که سوار هواپیما شد. با دقت چمدان قدیمی سنگینش را روی قفسهٔ بالای سرش گذاشت و کنار چند خانم مسن در ردیف جلویی کابین درجهیک نشست. خانمها همسران اعضای بازماندهٔ پایگاه هشتم نیروی هوایی جو لایتفوت بودند؛ دوستان همدانشگاهی از جورجیا، تنسی و آلاباما که در سال ۱۹۴۱ کنار یکدیگر در اروپا خدمت میکردند. هنوز آنقدر جان و بنیه داشتند که برای مراسم پنجاهمین سالگرد روز پیروزی به انگلیس سفر کنند تا در کنار دیگر واحدهای سایت نیروی هوایی نورفوک که از آنجا مأموریتهای خطرناکی را با هواپیماهای بی-هفده و بی-بیستوچهار بر فراز آسمان آلمان به انجام میرساندند، گرد هم جمع شوند. آلیس خودش داوطلب شده بود که این سفر را ترتیب دهد و چون اصالتاً اهل انگلیس و ذاتاً مسئولیتپذیر بود، دیگر خانمها او را در مقام مدیر سفر خود پذیرفتند.
خدیجه
عصری در اوایل ماه مه بود. آلیس آزبورن لایتفوت، که مدیریت سفر را بر عهده داشت، در سالن خروج فرودگاه آتلانتا، درحالیکه کنار اسم افراد را در فهرست مسافران لندن علامت میزد، لبخندبهلب گفت: «خب دوستان، چه خبرا؟» جملهای از مجموعهداستانهای کانتربری، که از زمان مدرسه به یادش مانده بود، مدام در سرش میپیچید: «قوم تانلانگ به زیارت میشتابند.» با خودش فکر کرد هنوز هم همان داستان است، فقط دلایل ما برای زیارت رفتن فرق کرده است.