پرسیدم: «چرا اینجا؟! بچهها کجا حموم برن؟ لباساشونو با چی بشورم؟» گفت: «توان مالی من بیشتر از این نیست.» گفتم: «این خونه، هیچی نداره.» گفت: «سیدالشهدا رو که داره.» و با دست به مسجدی که دقیقاً روبهروی خانه بود، اشاره کرد. سردر مسجد روی کاشی به خطی بزرگ نوشته بود «مسجد سیدالشهدا.»
بریده هایی از کتاب "خداحافظ سالار"
مریم
تنها راهش کاریه شبیه کار حضرت زینب! ایشون اون روز کوفه و کاخ یزید رو متحول کرد و امروز هم ما باید شام رو متحول کنیم! سوریه مملکت هفتاد و دو ملته، مسیحی داره، یهودی داره، سنی داره، شیعه داره، دوروزی و علوی هم داره. ما باید حقانیت اسلام و مظلومیت حضرت زینب رو به همهٔ دنیا برسونیم!
مریم
حسین از تعریف و تمجید بدش میآمد. وقتی آبها از آسیاب افتاد، به خانه آمد. از کار و تلاش و نقش خودش که همه نقل میکردند، حرفی نزد. تنها از پذیرش قطعنامه گفت و از اینکه پس از ۸ سال دفاع، هرچه امام صلاح بداند، باید تابع آن باشد. چه جنگ و چه صلح. تنها از یک جملهٔ امام غصهدار بود که چرا امام فرموده: «من جام زهر را نوشیدم.» و حسرت میخورد و میگفت: «خوش به حال شهدا که به تکلیفشون بهتر از ما عمل کردن.»
مریم
خیلی پدرانه گفت: «پروانه! محمود شهبازی رو یادت میآد که فرمانده سپاه همدان شد؟ وقتی باباش از اصفهان اومده بود دیدنش، ازش پرسیده بود، تو توی همدان چیکارهای؟ گفته بود باغبونی میکنم، گل میکارم، چمنا رو آب میدم! البته دروغ هم نگفته بود. غیر از باغبونی، محوطهٔ سپاه رو هم جارو میزد.
مریم
حسین اعتقادی به محافظ نداشت. یکبار به یکی از آنها گفته بود: «شما مأمور حفاظت جان من هستی امّا اگر دیدی که تکفیریها دارن، اسیرم میکنن. اوّل منو بزن.»
مریم
پدرم جواب میداد «حسین پسر خوبیه، خواهرزادمه، بزرگش کردم، هیچ مشکلی نداره، امّا دستوبالش خالیه.» و مامانم صدایش را بلندتر میکرد «دو رکعت نماز حسین به یه دنیا پول میارزه
مریم
این تکفیریها رو دشمنای اسلام و انقلاب برای این درست کردن تا دوتا کار اساسی رو انجام بدن و به یه هدف خیلی مهم برای خودشون برسن، اولین کار این بود که چهرهٔ اسلام رو توی دنیا زشت و خشن نشون بدن و کار بعدیشون هم هدر دادن نیرو و توان جهان اسلام توی یه درگیری داخلی بود تا بتونن امنیت خودشون علیالخصوص صهیونیستها رو تأمین کنن.