«والدینتون از شما چی میخوان؟» برگشتیم طرفش. «میخوان شما درس بخونین. برای چی؟ اونها برای شما امید و آرزو دارن. چرا؟ برای اینکه شما رو مایملک خودش میدونن! شما و ماشینهاشون، شما و ماشینهای ظرفشوییشون، شما و تلویزیونهاشون. شماها متعلق به اونها هستین. حتا یه نفر از شما چیزی بیشتر از فرصتی برای تحقق آرزوهای برآورده نشدهشون نیست! هاهاها! والدینتون شما رو دوست ندارن! نگذارین با گفتن “دوستت دارم.” قسر در برن! نفرتانگیزه! دروغه! یه توجیه بیارزشه برای سوءاستفاده از شما! دوستت دارم یعنی تو به من مدیونی بدبخت! تو نمایندهٔ معنای زندگی منی چون خودم نتونستم معنایی برای زندگیم پیدا کنم، پس گند نزن!
بریده هایی از کتاب "جزء از کل (نفیس)"
حامد
گذشته توموری بدخیم و لاعلاج است که تا زمان حال خود را میگسترد.
حامد
شاید تو زندگی را بهتنهایی تجربه میکنی، میتوانی هر چهقدر دوست داری به یک آدم دیگر نزدیک شوی، ولی همیشه بخشی از خودت و وجودت هست که غیرقابل ارتباط است، تنها میمیری، تجربه مختص خودت است، شاید چندتا تماشاگر داشته باشی که دوستت داشته باشند، ولی انزوایت از تولد تا مرگ رسوخناپذیر است. اگر مرگ همان تنهایی باشد منتها برای ابد چه؟ تنهایییی بیرحم، ابدی و بیامکان ارتباط. ما نمیدانیم مرگ چیست. شاید همین باشد.
حامد
مردم میگن شخصیت هر آدمی تغییرناپذیره ولی اغلب این نقابه که بدون تغییر باقی میمونه و نه شخصیت، و در زیر این نقاب غیرقابل تغییر موجودی هست که دیوانهوار در حال تکامله و به شکل غیرقابل کنترلی ماهیتش تغییر میکنه.
حامد
«خندهداره که باید برای دکتر و وکیل شدن آموزش ببینین ولی برای پدر و مادر شدن، نه. هر هالویی میتونه پدر و مادر بشه، حتا لازم نیست تو یه سمینار یهروزه شرکت کنه.
حامد
زندگی خودت را با این مقایسه نکن ! هیچ شانسی نداری ! اطرافم را نگاه کردم تا کسی را پیدا کنم که مقایسه با او به صرفم باشد : آن جا دیدمش ، پیرمردی بی دندان و کچل با گردنی پر از جوش و دماغی شبیه گوش ماهی .
حامد
این عادت احمقانه را دارم که فکر کنم همه چیز بهتر می شود حتی وقتی تمام شواهد بر چیز دیگری دلالت دارند . حتی مواقعی که همه چیز بدتر و بدتر و بدتر می شود .
حامد
ازم پرسید قدم چه قدر است . با پوزخند شانه بالا انداختم هرزگاهی یک نفر این سوال مسخره را از من می کند و از این که نمی دانم حیرت می کند . برای چی باید بدانم . دانستن این که قدت چه قدر است به هیچ دردی نمی خورد جز این که بتوانی جواب سوال فوق الذکر را بدهی.
حامد
نه این که با بدبختی مشکلی داشته باشم چون می دانم تا آخر عمر دست از سرم بر نمی دارد فقط نمی خواهم مشکلات آینده ام از جنس مشکلات فعلی ام باشند . امیدوارم بتوانم هر سالم را با یک مصیبت وحشتناک متفاوت به یاد بیاورم.
حامد
هر کسی که ادعا می کنه یکی از دوستاتش در طول سال ها هیچ تغییری نکرده فرق نقاب و چهره واقعی را نمی فهمه .