میبایست که خویشتنداری میکردیم. نباید عجب بر ما غالب میآمد. نباید که حد و اندازه نمیشناختیم و پای از دایره بندگی بیرون مینهادیم
بریده هایی از کتاب "آسید علی آقا"
غزل
نکند سخنی به گزاف گفته باشیم، نکند دلی را رنجانده باشیم. بیم و هراس از رنجاندن دل، بیم و هراس از شکستن دلی و به تعب آوردن خاطری، مراقبت بسیاری میبایست
غزل
بر اعمال هر روزمان نظارت میکردیم. شامگاه که میشد، اعمال هر روز را پیش چشم میآوردیم
غزل
کوچک ترین کلامی یا کوچک ترین سخن خطایی هم ما را به مقصد نمیرساند و یا سال ها از آن دور میکند
غزل
نفس را نهیب میدادیم. او را از رهزنی های دنیا بیم میدادیم. میدانستیم که این راهی پر خطر است.
غزل
نجف سری در خود نهفته دارد و چه دل میرباید
غزل
مگر میشود در نجق قدم نهاد و رزق معنوی نیندوخت؟ کوچهپسکوچه های نجف هم تو را نعلیم میدهند و رزق معنویات را فراهم میکنند
غزل
نیازی به ارشاد های مکرر نیست.
نیازی به امر و نهی مداوم نیست.
اگر در دروم انسان قیامی به پا گردد، همسایگان را هم بیدار میکند
غزل
و اما مرامش سکوت است