هنگامی که بازدیدکنندگان امروزی در تکاپو میان مقبرهها و مجسمههای باستانی، عکاسی میکنند و بقایای کاخهای داریوش و خشایارشاه را میستایند، اغلب متوجه جایگاه فلزی زنگزدهای در حاشیۀ آن میشوند: ردیفهایی از صندلیهای خالی از تماشاگر، شبیه به صندلیهای زمین فوتبال یک دبیرستان. اینها ویرانههای امپراتور بسیار جدیدتری است.
بریده هایی از کتاب "تاریخ روابط ایران و آمریکا"
خدیجه
امروزه دیگر اثری از شاهزادگان سُغدی دیده نمیشود؛ بلکه اتوبوسهای گردشگرانِ اغلب ژاپنی و آلمانی و حتی آمریکایی است که پس از عبور از دشت پهناور و سوزان مرغاب، برای ادای احترام به آنجا میروند. هنگامی که به ویرانههای پرسپولیس میرسند، درست شبیه به ایلامیها و بابلیها که زمانی شگفتزده شده بودند، شگفتزده میشوند؛ در شهری که گویی از هیچ برخاسته است؛ نقطۀ انتها در گسترۀ عظیم و بیرحمی از گردوغبار.
خدیجه
مانند بسیاری از دیگر پروژههای امپراتوری، شهر پرآوازۀ پارسها مدتها پیش نابود شد. این شهر در سال ۳۳۰قم بهدست اسکندر کبیر و ارتش فاتح یونان غارت و به آتش کشیده شد (افسانهها حاکی از آن است که برای جابهجایی طلا و جواهرات آن، سههزار شتر نیاز بوده است)، هرچند ستونهای آن، در آسمان آبی و بدون ابرِ یکی از بخشهای حاشیهای و غیرمسکونی ایران، همچنان برافراشته است.
خدیجه
مقبرۀ پادشاهان باستان، حفاریشده در دل صخرهها در این چشمانداز، جلوۀ چشمگیری داشت. جایی بود که جز با دیدن، به باور نمیآمد. شهر بهگونهای طراحی شده بود که تحسین بازدیدکنندگان را برانگیزد و به آنها یادآوری کند پیش از قدرتمندترین پادشاهی که جهان تا آن زمان به خود دیده بود، حقیر بودند.
خدیجه
امپراتوری ایران در دوران اوج خود در قرن پنجم قم، بر بیش از شصتمیلیون نفر از جمعیت صدمیلیونی جهان حکومت میکرد و پرسپولیس را به پایتختی برای تمامی بشر تبدیل کرده بود. هرکسی که به این شهر افسانهای مینگریست، مبهوت قدرت و ثروت آن میشد. ستونهای سنگی عظیم، محصور در چنبرۀ گاوهای نر بالدار، سربرکشیده به آسمان در آستانۀ ورودی تمامی ساختمانهای تشریفات. کاخها و اتاقهای سلطنتی، مملو از جواهرات و تجهیزات مجللی بود که در روشنایی روز میدرخشیدند.