بریده هایی از کتاب "مثل نهنگ نفس تازه می کنم"

batool.c

● بچه اگر جاهل و کم سن باشد و گم بشود، وقتی پیدا شد، مادر فقط بغلش می کند. اما اگر بچه بالغ بود و خودش گذاشت و رفت یا حتی گم شد، موقع برگرداندنش به خانه، مادر تشر می زند و پدر گوشمالی می دهد، اما سرآخر، وقت خواب، به صورت بچه نگاه می کنند و خوشحال اند که برگشته. اگر بعد از توبه گوشمالی شدید، تعجب نکنید. خدا بالغ حسابتان کرده. چه توی بغلتان گرفت چه تشر زد، تن بدهید. چون او با همه بزرگی اش، به سمت شما برگشته و صدایتان زده.
● تو مسئول انتخاب ها و تصمیم هایت هستی. نه بگو به هر حسی که تو را از حرکت بیندازد. احساس هایی که به جای رفتن، تو را به نشستن فرا می خوانند نمی توانند منشاء الهی داشته باشند.
● وزن همه اشتباهات یکی نیست، تاوان و زمان از بین رفتنشان متفاوت است.
● همیشه جایی از وجودت هست که آن را ندیده گرفته ای.
● خوشبختا … فقط خدا رو مالک می دونن. می دونن از خدا جز جمیل و خیر صادر نمی شه.

شهیده بانو

آخرین بار کی زیر سقف این خانه داد زده‌ام؟ امشب می‌خواهم داد بزنم: به درک که کار داری! منم خیلی کار داشتم.

خدیجه

برگه را رها می‌کنم. به اتاق برمی‌گردم. صدف‌های خالی هنوز تکان می‌خورند. کاش دنبالم بیاید، از پشت بغلم کند، موهایم را کنار بزند و اشک‌هایم را پاک کند! در اتاق را باز می‌کند و می‌گوید: «مستوره، این خل‌بازیا چیه؟ چی شده؟» سر را از بین زانوهایم بلند می‌کنم

خدیجه

آخرین بار کی زیر سقف این خانه داد زده‌ام؟ امشب می‌خواهم داد بزنم: به درک که کار داری! منم خیلی کار داشتم.
برگه را برمی‌دارم. جلو چشم‌هایش می‌گیرم. چند قطره اشک روی برگه‌های امتحانی می‌افتد.
– تو من‌و از کار و زندگی تا آخر عمر انداختی. به این برگۀ خودت چند می‌دی؟

خدیجه

از روی تخت بلند می‌شوم. از راهرو عبور می‌کنم و ریسه‌های صدفی را کنار می‌زنم. لابه‌لای برگه‌های امتحانی دانشجوهایش نشسته. برگۀ آزمایش را جلواش می‌اندازم. اخم می‌کند.
– این چیه؟
می‌گویم: «ببینش.» امضای بعدی را زیر برگۀ امتحانی می‌زند.
– خودت بگو، خیلی کار دارم.

خدیجه

صدای غمگینم را رها می‌کنم و امیریل را صدا می‌زنم. باید بیاید روبه‌رویم بنشیند، دست‌های سردم را توی دست‌های گرمش بگیرد و بگوید من حلش می‌کنم. اما داد می‌زند: «بگو، می‌شنوم.»
– چند دقیقه اون برگه‌ها رو ول کن، بیا.
– جون مستوره نمی‌شه. هنوز سی‌چهل تا برگه رو نمره نداده‌م.

خدیجه

– یه‌سری آزمایش برات می‌نویسم. هفتۀ دیگه بیا برای اولین نوبت سونو.
دفترچه را می‌گیرم. به خانه برمی‌گردم، گُنگ و بی‌دست‌وپا. از کنار همۀ آدم‌ها و چیزهایی که دوست داشتم عبور می‌کنم، بدون این‌که سر برگردانم. اما باید کاری کنم؛ با امیریل حرف بزنم، به سینه‌اش بکوبم، بگویم چه بلایی سرم آورده.

خدیجه

منشی صدایم می‌زند. وارد اتاق می‌شوم. می‌نشینم و برگۀ آزمایش را روی میز می‌گذارم. خانم دکتر دستش را روی بخار قهوۀ توی ماگ می‌گیرد.
– ناخواسته باردار شدی؟
لبخند می‌زنم، تلخ. «ناخواسته» چه کلمۀ بی‌خودی است. آدم باید دنبال خواسته‌هایش برود. برای خواسته‌ها می‌شود جنگید، اما برای ناخواسته‌ها چه کاری باید کرد؟ دکتر توی دفترچه می‌نویسد. نگاهی به خیابان می‌اندازم. چند بچه‌گربه از سروکول سطل آشغال بالا می‌روند. رطوبت زیر چشمم را پاک می‌کنم.

خدیجه

– باید چه‌کار کنی؟
می‌گوید «سقط» و شانه‌های ظریفش می‌لرزد. نمی‌خواهم با سؤال‌های بیشتر اذیتش کنم. مگر می‌شود شکم آدم پر شود از پوچ؟ آدم نگاه کند به عکس حفره‌ای خالی و اشک بریزد برای کسی که به‌جایش هیچ نشسته‌است؟ هیچ رشد نمی‌کند. می‌کند؟ گاهی هیچ هم رشد می‌کند و همه‌جای زندگی آدم را می‌گیرد. عجیب‌تر این‌که باید این هیچ‌وپوچ را سقط کرد.

خدیجه

– ببخشین، دستمال دارین؟
زیپ کیفم را باز می‌کنم. دستمال را به طرفش می‌گیرم. علت گریه‌اش را می‌پرسم. می‌گوید: «بعد از این‌همه سال، انتظار بارداریم پوچه.» بیشتر می‌بارد. دستش را می‌گیرم.

پرداخت آنلاین امن

پرداخت با کارت‌های شتاب

ارسال سریع

ارسال در کوتاه‌ترین زمان

ضمانت بازگشت کالا

ضمانت تا حداکثر ۷ روز

پشتیبانی پاسخ‌گو

پشتیبانی و مشاوره فروش

ارسال هدیه

ارسال کالا به صورت کادویی

فروشگاه اینترنتی کتابستان، جایی است برای گشت و گذار مجازی دربین هزاران عنوان کتابِ پرفروش، به روز و جذاب از ناشران مطرح کشور و خرید آسان کتاب از هر نقطه ایران عزیز بیشتر بخوانید..

  • تلفن: 02191010744
  • تهران: میدان انقلاب .خیابان انقلاب. نرسیده به فخررازی. پلاک 1260
  • ایمیل: info @ ketabestan.net
سبد خرید
برای دیدن محصولات که دنبال آن هستید تایپ کنید.