شروع کرد به وارسی یکیک اعضا و جوارحش. هیچ دردی پیدا نشد. بازرسی را از سر گرفت. اینبار نشانههایی از ورم معده در خود دید و سعی کرد آنها را تشویق کند که زیاد شوند و امید زیادی هم به آن بست. اما نشانهها خیلی زود ضعیف شد و یکسره از بین رفت. بیشتر به بحر اندیشه فرو رفت. ناگهان چیزی کشف کرد. یکی از دندانهای پیشین بالایش لق بود. عجب بخت خوبی! به قول خودش میخواست پیشدرآمد را بیاید و آهوناله را شروع کند که به فکرش رسید اگر با چنان استدلالی به محکمه برود، خاله دندانش را میکند و با آن کار دردش میاندازد. در نتیجه به نظرش رسید که فعلاً دندان را بهعنوان ذخیره نگاه دارد و بیشتر جستوجو کند.»
بریده هایی از کتاب "ماجراهای تام سایر"
خانم
«تام سایر در صبح روز دوشنبه، اولین روز هفته، ذلیل و بدبخت بود. در روزهای دوشنبه او همیشه آنطور بود. چونکه با روز دوشنبه، هفتهی زجرآور و دیرگذر دیگری در مدرسه شروع میشود. تام معمولاً آن روز را با این آرزو شروع میکرد که ایکاش تعطیلی آخر هفته وجود نداشته باشد. چونکه رفتن دوباره به اسارت و تحمل غلوزنجیر را نفرتانگیزتر میکند. تام همانطور درازکش به فکر رفت. دفعتاً به نظرش رسید که چه خوب بود مریض میشد. چون میتوانست خانه بماند و مدرسه نرود. خب… امکان نیمبندی وجود داشت.