بریده هایی از کتاب "یادداشت های زیر زمینی"

خدیجه

اما آقایان، می‌دانید نکتهٔ اصلی بدجنسیِ من چه بود؟ تمام ماجرا از این قرار بود: بزرگ‌ترین زشتی درست در آگاهی شرم‌آور و لحظه‌به‌لحظهٔ من نهفته بود، حتی لحظاتی که از خشم لبریز بودم. آگاهی از این‌که نه‌تنها بدجنس نیستم، بلکه عصبانی هم نیستم و فقط بیهوده گنجشک‌ها را می‌ترسانم و خودم را با آن دلخوش می‌کنم. وقتی کف به دهان آورده‌ام، عروسکی به دستم برسانید، استکانی چای با قدری شکر، شاید آرام بگیرم. حتی نرم و خوش‌قلب خواهم شد، هر چند در پی آن، به‌حتم، به خودم دندان‌قروچه خواهم کرد و چند ماهی از شدت شرم بی‌خواب خواهم شد. این رسم من است.

خدیجه

وقتی ارباب‌رجوع برای پی‌گیری شکایت‌شان سراغ میز من می‌آمدند، برای‌شان دندان‌قروچه می‌کردم و هنگامی که موفق می‌شدم کسی را دلخور کنم لذتی بی‌پایان می‌بردم. به‌تقریبی همیشه در این کار موفق بودم. اغلب مردمانی کم‌رو بودند؛ می‌دانید دیگر، مردمانی که شکایتی دارند. اما میان ازخودراضی‌های‌شان افسری هم بود که به طور خاص نمی‌توانستم تحملش کنم. تن به تسلیم نمی‌داد و به شکلی زننده مدام صدای تلق‌تلقِ شمشیرش را درمی‌آورد. یک سال و نیم با او سر شمشیرش جنگ داشتم. آخرسر او بود که سپر انداخت و تلق‌تلق را تمام کرد. بااین‌حال، این مربوط به زمانی است که هنوز جوان بودم.

خدیجه

مدت مدیدی است که این‌طور زندگی می‌کنم ــ حدود بیست سال. حالا چهل‌ساله‌ام. سابق بر این کارمند دولت بودم؛ حالا دیگر نیستم. صاحب‌منصبِ بدجنسی بودم. بی‌ادب بودم و از بی‌ادبی لذت می‌بردم. رشوه که قبول نمی‌کردم پس، به جبران مافات، این کم‌ترین پاداش را به خودم روا می‌دانستم. (شوخی بدی بود، اما خطش نخواهم زد. به این خیال آن را نوشتم که خیلی زیرکانه از آب درآید؛ اما حالا، خودم می‌بینم که فقط میل زننده‌ای به خودنمایی داشته‌ام ــ به‌عمد خطش نخواهم زد!)

خدیجه

بهتر از هر کسی می‌دانم که به این ترتیب فقط به خودم آسیب می‌رسانم و نه هیچ‌کس دیگر. اما باز هم اگر درمانی نمی‌پذیرم، از بدجنسی است. کبدم درد می‌کند؛ بسیار خوب، بگذار دردش از این هم بدتر شود!

خدیجه

من مردی مریضم… مردی بدجنسم. مردی نچسب. به گمانم کبدم درد می‌کند. بااین‌حال چیزی از بیماری‌ام نمی‌دانم، و یقین ندارم دردم از چیست. تحت هیچ مداوایی نیستم، هرگز نبوده‌ام، هر چند برای علم پزشکی و پزشکان احترام قایلم. اضافه بر این‌ها، بی‌نهایت خرافاتی هم هستم؛ خب، دست‌کم این‌قدری که به پزشکی احترام بگذارم (به اندازه‌ای درس خوانده‌ام که خرافاتی نباشم، اما هستم). نه آقا، تن به درمان ندادنم از بدجنسی است. البته حالا، حتم دارم شما آن‌قدر مرحمتی ندارید که این را بفهمید. اما من، آقا، من می‌فهمم. البته نخواهم توانست برای‌تان توضیح دهم که، در این مورد، چه کسی از بدجنسی من رنج خواهد برد؛ به‌خوبی می‌دانم که به‌هیچ‌روی با سرپیچی از درمان اطبا نمی‌توانم روی‌شان را کم کنم.

پرداخت آنلاین امن

پرداخت با کارت‌های شتاب

ارسال سریع

ارسال در کوتاه‌ترین زمان

ضمانت بازگشت کالا

ضمانت تا حداکثر ۷ روز

پشتیبانی پاسخ‌گو

پشتیبانی و مشاوره فروش

ارسال هدیه

ارسال کالا به صورت کادویی

فروشگاه اینترنتی کتابستان، جایی است برای گشت و گذار مجازی دربین هزاران عنوان کتابِ پرفروش، به روز و جذاب از ناشران مطرح کشور و خرید آسان کتاب از هر نقطه ایران عزیز بیشتر بخوانید..

  • تلفن: 02191010744
  • تهران: میدان انقلاب .خیابان انقلاب. نرسیده به فخررازی. پلاک 1260
  • ایمیل: info @ ketabestan.net
سبد خرید
برای دیدن محصولات که دنبال آن هستید تایپ کنید.