بزرگترین کیفر برای شخصی که راضی بهقبول شغل حکومت نباشد این خواهد بود که محکوم شخصی فرومایهتر از خود گردد و بهعقیدهی من اینکه مردم نیکوکار رنج تصدی امور را بهخود هموار میکنند از ترس همین کیفر است و بنابراین تصدی مقامات حکومتی در نظر صلحا، سعادت یا وسیلهی کسب ثروت نیست بلکه وظیفهای است که اجبارا بهقبول آن تن درمیدهند زیرا کسی را از خود بالاتر یا با خود برابر سراغ ندارند که این کار را به او واگذار کنند.
بریده هایی از کتاب "جمهور"
عطیه
اگر مردم ظلم و ستم را تقبیح میکنند از این رو نیست که از ارتکاب آن بیزارند بلکه از این سبب است که میترسند دیگران به آنها ظلم کنند.
عطیه
همین افراط در ظلم است که ستمکاران را به منتهای درجهی سعادت رسانیده و ستمدیدهگان را که نمیخواهند ظلم را با ظلم مقابله نمایند دچار بدبختی میسازد. همین ظلم است که به ستمگران اجازه میدهد که به دستبردهای کوچک اکتفا نکرده و با توسل به جبر و تزویر، تعدی فاحش به مال دیگران کنند بیآنکه میان اشیای مقدس و اموال خصوصی و عمومی فرق گذارند. اگر اینگونه ستمگریها از یک فرد عادی مشاهده شود او را محکوم به مجازات کرده و رسوا میسازند و به تناسب نوع تعرضی که از او سر زده باشد عناوینی از قبیل هتک حرمت مقدسات یا بردهفروشی یا تجاوز به ملک دیگران یا کلاهبرداری و یا دزدی برای اعمال او قائل میشوند، اما این عناوین ننگین به ستمکارانی که اموال زیردستان را یکباره چپاول کرده و خود آنان را هم بهاسارت درمیآورند اطلاق نمیشود، برعکس هممیهنان آنها بلکه همهی کسانی که از مظالم بیباکانهی آنها آگاهند آنان را خوشبخت و سعادتمند میخوانند.
عطیه
گفتم پس ای پولمارکوس، بدیکردن خواه با دوست و خواه با دیگران کار آدم عادل نیست بلکه کار شخص ظالم است. گفت ای سقراط آنچه میگویی بهنظر من تردید ناپذیر است. گفتم پس اگر کسی گفته باشد که عدالت عبارت است از ایفای حق و مقصودش این باشد که حقگزاری، بدیکردن با دشمن و نیکیکردن با دوست است چنین کسی خردمند نبوده و گفتهی او مطابق با حقیقت نیست زیرا بر ما مبرهن گردید که هرگز روا نیست انسان به کسی بدی کند. گفت صحیح است.
عطیه
اما تو ای سقراط میدانی که وقتی شخص نزدیکی مرگ را احساس میکند اندیشههایی که تا آنوقت هرگز خاطر او را مشغول نکرده بود باعث بیم و هراس او میشود. یک وقت همین شخص به حکایات راجع به عالم مردگان و به این عقیده که ستمکاران این دنیا در آن دنیا مجازات خواهند شد میخندید اما اکنون فکر اینکه شاید این حکایات و اقوال راست باشد روح او را شکنجه میدهد و خواه بهعلت ضعف پیری و خواه بهعلت نزدیکی به جهان دیگر به اینگونه مسائل توجه بیشتری میکند و ترس و بدگمانی بر او چیره میگردد. آنگاه شروع به محاسبهی اعمال خود میکند و به این فکر میافتد که آیا به کسی ظلمی کرده است یا نه و اگر از گذشتهی خویش اعمالی بهیاد بیاورد غالبا مانند کودکان، وحشتزده از خواب بیدار میشودو دائما در انتظار بلا بهسر میبرد. اما حالات کسی که در خود ظلمی سراغ ندارد چنین نیست زیرا امید یعنی آن یار مهربانی که پیندار شاعر آن را پرستار پیری نامیده است همواره همراه اوست.
عطیه
مشقات پیران و شکایاتی که از بستگان خود دارند فقط یک منشا دارد و آن ای سقراط پیری نیست بلکه طبیعت اشخاص است زیرا آنهایی که دارای طبع ملایم و منطقی هستند پیری بار گرانی نیست و حال آنکه برای طبایع سرکش، جوانی و پیری هر دو پرمشقت است.
عطیه
شکی نیست که سکونت خاطر و رهایی کامل از قید شهوات در پیری فراهم میشود و آنگاه که غلیان هوا و هوس فرو مینشیند حقیقتا همانطور که سوفوکل گفت مثل این است که انسان از دست عدهای ظالم دیوانه رسته باشد.