راستی چادر خیلی بهت میاد نازنینام. حفظش کن. کم چیزی نیست. ارثیهی بیبیزهراست. من اینجام که یهوقت خاکی نشه. پس رو خاک رهاش نکن… خون از گوشهی لبش جوی میشد و مسیر باز میکرد. سرفههایش چنگ میکشید بر قلبم. کشدار و سخت، لبخند زد. … منتظرت میمونم. در صدا و چشمانش دیگر نایی نبود. …دارن میان … میبینمشون … السسلاااام … علیک …
مریم
29
آبان