هما با بيزاری دماغش را از وی برگرداند: – چه آبی ريخته شد؟ کجای آسمان به زمين آمد؟ چطور شد؟ من نمیدانم شما مردها چرا اينقدر خشکه مقدّس و ريايی هستيد. اگر ما زنها از آن جلدهای سياهمان بيرون آمدهايم به کجای مذهب يا ناموس برخورده است؟ مگر تا بوده و هست مادران و خواهران ما در دهات با روی بدون پوشش نگشتهاند؟ با مردها همه جور همکاری و آميزش خواهر برادروار نداشتهاند؟ مگر من و تو از رگ و ريشه کرد نيستيم؟ پس چرا حالا وقتی من سر برهنه به حياط میروم در حالیکه مردی هم در خانه نيست اخمهايت همچنين توی هم میرود؟ زنهای کرد اسبسواری میکنند، دست در دست با مردان چوپی میرقصند امّا تو- يادم میرود که به من ايراد گرفتی چرا با پسر صفيه بانو رقصيدهام؟!
مریم
27
دی