محسن

در اوایل بهار سال 1939 و در مدت کوتاهی که فرصت مطالعاتی در آزور را گذرانده بودم، چند صحنۀ ابتدایی نمایشی را نوشتم، دستنویسی که در سالهای جنگ گم شد؛ اگرچه در آن زمان هرگز به واقع کاوش نکرده بودم، این کار دراماتیک را غار نامیدم. صحنۀ آن نمایش، غاری در جنوب فرانسه است که بیشترین حفاریهای غاری جهان در آن صورت گرفته است. تماشاچی با نشستن در داخل غار وقایعی را نظاره میکند که در دهانۀ آن اتفاق میافتد. از سوی دیگر در خارج از غار نیز چشماندازی تپه ای است که با یک سری صحنه های متوالی ساخته شده روی صفحۀ گردان ارائه می شود. صحنۀ اول منظرۀ یک یخچال پر از برف و یخ است و پس از آن جنگل معتدل با کلبه های حصیری که حلقه های دود را به بیرون منتشر می کند. پس از آن قلعهای در نوک تپۀ گالیک، شهری صنعتی در اواخر قرن نوزدهم، و سپس خرابه ای دیده می شود و در انتها دوباره برف و یخ نمایش داده می شود.