محسن

همه‌‌ی ما با این‌گونه شغل‌ها آشنا هستیم که از دید ناظر بیرونی ظاهراً کار چندانی در آن‌ها انجام نمی‌شود: مشاوران منابع انسانی، هماهنگ‌کنندگان حوزه‌ی ارتباطات، پژوهشگران روابط‌عمومی، استراتژیست‌های مالی، وکلای شرکتی و آن دسته از افرادی که زمانشان را صرف تشکیل کمیته‌های بررسی مسائل کمیته‌های غیرضروری می‌کنند (در عرصه‌های آموزشی خیلی به چشم می‌خورد). فهرست این شغل‌ها بی‌انتهاست. پیش خودم گفتم که اگر این کارها واقعاً بی‌فایده باشند و متصدیانشان هم این موضوع را بدانند، چه؟! قطعاً شما هم هر از گاهی با افرادی مواجه می‌شوید که احساس می‌کنند شغلشان بیهوده و غیرضروری است. چه‌ چیزی دردآورتر از این است که کسی مجبور باشد پنج روز در هفته صبح زود از خواب بیدار شود و وظیفه‌ای را انجام دهد که در خفا آن را غیرضروری می‌داند؟ صرفاً اتلاف زمان و منابع بود یا چیزی فراتر از آن، که کار دنیا را خراب‌تر می‌کرد؟ آیا آسیبی روانی بود که جامعه‌مان به آن مبتلا شده بود؟