محسن

جالب‏ترین چیز حرف‏هاى مشترى‏ها بود. هیچ کس نمى‏تواند بدون شایعه پراکنى کلاه بخرد. سوفى در حالیکه سوزن مى‏زد در اتاق کوچکش مى‏نشست و مى‏شنید که مثلاً شهردار دیگر هرگز سبزى نخواهد خورد یا اینکه قلعه‏ى جادوگر هاول دوباره به طرف صخره‏ها رفته، واقعا که این مرد… زمزمه، زمزمه، زمزمه… هنگامى که صحبت از هاول جادوگر بود همیشه صداها تبدیل به زمزمه مى‏شدند، اما به هر حال آنچه دستگیر سوفى شد این بود که هاول ماه پیش دخترى را پایین تپه به چنگ آورده زمزمه‏ها مى‏گفتند: «او ریش آبیه.» و زمزمه‏ها دوباره بلند شدند تا بگویند که مدل موى جین فریر مایه‏ى آبروریزى است. او کسى بود که هیچ وقت حتى علاقه‏ى جادوگر هاول را نیز جلب نکرده بود چه برسد به یک مرد محترم. بعد همه با عجله به زمزمه درباره‏ى جادوگر ویست مى‏پرداختند. سوفى به این فکر افتاد که بهتر است هاول و جادوگر ویست به هم بپیوندند.