جالبترین چیز حرفهاى مشترىها بود. هیچ کس نمىتواند بدون شایعه پراکنى کلاه بخرد. سوفى در حالیکه سوزن مىزد در اتاق کوچکش مىنشست و مىشنید که مثلاً شهردار دیگر هرگز سبزى نخواهد خورد یا اینکه قلعهى جادوگر هاول دوباره به طرف صخرهها رفته، واقعا که این مرد… زمزمه، زمزمه، زمزمه… هنگامى که صحبت از هاول جادوگر بود همیشه صداها تبدیل به زمزمه مىشدند، اما به هر حال آنچه دستگیر سوفى شد این بود که هاول ماه پیش دخترى را پایین تپه به چنگ آورده زمزمهها مىگفتند: «او ریش آبیه.» و زمزمهها دوباره بلند شدند تا بگویند که مدل موى جین فریر مایهى آبروریزى است. او کسى بود که هیچ وقت حتى علاقهى جادوگر هاول را نیز جلب نکرده بود چه برسد به یک مرد محترم. بعد همه با عجله به زمزمه دربارهى جادوگر ویست مىپرداختند. سوفى به این فکر افتاد که بهتر است هاول و جادوگر ویست به هم بپیوندند.
محسن
16
مهر